January 27, 2013

سبب

آن روز که گفتی  خداحافظ
آبستن شدم
اینک 9 ماه گذشته 
و تو باز آمده ای برای خداحافظی؟
آمده ای نوزادت را ببینی؟
نوزادی در کار نیست
اگر هم باشد من قورتش داده ام
درست  است که آبستن بوده ام
اما یادت نرفته که من هرگز
نوزادی نخواهم داشت
...
خداحافظ

سبب

غصه ام از این همه تلخی که در جام می ریزی
غصه ام از این همه شبیه تو که می شوم در بی انصافی
در رنج
در درد
بگذار و بگذر
بی صدا
بی کلام
بی هیچ

January 23, 2013

سبب

هر دم به سیل اشک
...
جواب بدهم رنج می کشم
جواب ندهم رنج می کشم
...

January 19, 2013

سبب

این مطلب را 9 سال پیش نوشته ام، جایی برای خودم
حالا که دوباره خواندمش انگار کن که برای همین امروز است،  ‏
(آن موقع هم برای تو نوشته بودم این را)

مي نويسم.  از اين جا هم روزي مي روم. مي دانم. اما مي خواهم مبارزه كنم شايد. نمي خواهم، نمي شود كه هميشه من بروم، اگر جنگ است حتما سنگري هم از آن من است. اگر جنگ نيست كه ديگر هيچ. اين جا صداهايي هست كه مي آيد و مي ماند در اين ذهن بي در و پيكر. اين جا منم و صدايي كه مي خواند از كودكي هايم. از صدايي كه خاطراتم زنجير شده به آن صدايي كه توي روزاي خود شكستن به دادم رسيده . از چراغي روشن كه در شب هاي وحشت من در خيال، حقيقت را در لحظه هاي ترديد به من مي داد. دستي نيست تا مرا به خورشيد بسپارد. دستي نيست كه تكيه گاهم باشد در اين خيال. در اين نابودي در اين بي مرگي. ياور هميشه مومن تو برو سفر سلامت. غم من مخور كه دوري براي من شده عادت. بيش از اين نمي شود گفت. مرا ناجي نبوده رگ هاي خشكيده ام از هيچ جان نگرفته. به يادم مي آورم كه مادرم خونش را در من دميد. خوني ناخواسته...
دلم مي گيرد براي آن لحظه اي كه تو بودي و من و هيچ نبود. خدا انگار خوابيده بود و من در سايه تو از هيچ هم نمي ترسيدم. حالا تو رفته اي. خدا خفته و من اين جا بي هيچ ياري. بي هيچ ياوري ايستاده ام....


January 18, 2013

سبب

امشب لوبیا پلو درست کرده‌ام، تو خیلی دوست داشته‌ای همیشه.‌‏
تلفن‌ات را اما جواب ندادم، زنگ زدی که چه بشود؟ باز نمک بر این زخم پاشیدی که چه بشود؟
شاید لوبیا پلو را بخورم، شاید نخورم و همه را روانه کنم، هر چه هست، زهرمان کردی امشب را وهمیشه را
برو و خوش باش
و یادت باشد
کسی نباید این جا منتظرت باشد
نباید باشد
خودت این گونه خواسته بودی
.
.
.

سبب

به سلامت، داری می‌ری، خوب برو، دیگه انگشت نکن توی این زخمی که دلمه بسته و روش خشک شده، هی بازش نکن،‌‏
 دوباره خون می یاد، راحت‌تری این‌جوری؟
سفرت به سلامت
برو و بذار این زخم بمونه ولی خشک
فقط برو

January 7, 2013

خود دوس بداری

باید که خود را دوست بدارم
بلند پرواز بباشم و آرزو بدارم
امید بدارم
و 
شهرزاد را دوست بدارم
**
این قسمت پررنگ دوستی تو و من است
تو که نگاهت به زندگی را دوست می دارم
**
یادت باشد، هر جای دنیا که باشی، سرت را نشکنی

سبب

هنوز در توانم نیست گوش سپردن به صدایت
هنوز در توانم نیست چشم سپردن به خطوط نوشته‌هایت
هنوز در توانم نیست