April 2, 2002


نمی نويسد. اين را مدت هاست که می شود ديد. باد شديدی بود، سال و ماه و روز بود که باد بود و باد و جز باد هيچ نبود، يک روز صبح که بيدار شد گنجشکی تُک می زد به شيشه. باد نبود. اما کاغذی هم نبود. جوهرهای تمام خودکارهايش رفته بودند. سر رفته بودند. خشک شده بودند و کغذها را باد با خود برده بود.
نمی نويسد. مدت هاست که کاغذهايش نيستند..

No comments: