November 11, 2001

راه که می رومء فقط زمين را نگاه می کنمء از چاله ها می ترسمء و دلم نمی خواهد پا روی خط های افقی و عمودی سنگ فرش بگذارم. همين طور نگاه می کنم و راه می روم. اين جوری ديگران مجبورند مواظب باشند به من نخورندء چون من حواسم نيست که.
کم کم پاهايم را که برمی دارم و می گذارمء سبک تر می شومء همين جوری هم نگاه می کنم. فقط يک چیز کمی عجيب به نظر می رسدء آن هم اين که زمين هی دورء دور می شودء دور ودورترء من هم ديگر قدم برنمی دارمء همين جوری فقط می روم بالاء
بالا و بالاتر!

No comments: