January 24, 2010

دکتر نیستم ولی هنوز وجدان دارم

مکان : دیوان عدالت اداری
(دیوان عدالت اداری چه اسم با مسمائی و چه بی معنی)
دبیر خانه دیوان جایی است که مردم بینوا نامه های خود را (که شکایتی از یک اداره دولتی است ) تحویل میدهند
۴ بار رفتم تا بالاخره نامه ام را تحویل گرفتند، این قصه بماند برای یک بار دیگر و اما اتفاقی که بد جور دلم را به درد آورد این بود:
در آن همهمه و شلوغی که صدا به صدا نمیرسد یهو همه ساکت شدند و فقط صدای یک مرد میامد که بگیرینش ، ممد بزن و ...
موجی بود و صف و شلوغی اعصابش را به هم ریخته بود، افتاد کف زمین و از حال رفت. من به خاطر مشکلی پشت پیشخان بودم و دیدم برادران چه زحمتی میکشند: یکی از این حراستی ها با هیکل و قد خیلی گنده و بلند زود آمد و به یکی دیگه گفت زود زنگ بزن اورژانس بیاد اینو ببره اینجا واسه ما شر نشه و من فکر میکردم: شما همان کسانی هستید که دم از این میزنید که شهید داده ید و تحمل یک شهید زنده را ندارید؟
سریع خودم را رساندم سر آن آقا و دستش را گرفتم به جز من چن نفر هم بودند که زود تر کمک کرده بودند و به خانواده اش زنگ زدیم و ...
وقتی برگشتم که مدارک ام را بگیرم یکی از همین برادران گفت شما دکتر هستین و من گفتم نه; باید این جمله را میگفتم :
دکتر نیستم ولی هنوز وجدان دارم

January 16, 2010

دیر

نبودم این چند روز.
راستش ایران چریتی یک جورهایی با بم شروع به کار کرد و حالا می خواهد بداند آیا دوستان مایلند برای کمک رسانی به زلزله زدگان هائیتی هم کمک کنند؟
و یک سوال اساسی تر این که چه طوری می شود رفت آن جا؟
هم اکنون به کمک های سبزتان نیازمندیم.

January 11, 2010

سوال

باز دو پایت را گذاشته ای این طرف و آن طرف زندگی ما و داری می رینی بهش. کی می خوای دست سر از ما برداری؟