February 24, 2015

هیچ

گاهی هم نمی‌دانی از چه می‌خواهی بنویسی!
از بنگاه معاملات مسکن سر کوچه پایینی که در حقیقت بنگاه ته‌سیگار جوب رو به روست یا شهرداری که به اسم زیباسازی شهری همه جوب‌های شهر  را آسفالت می‌کند و پای درختان سیمان می‌ریزد یا از این تنهایی عظیمی که دلت از آن گرفته یا دوستانی که هستند و نیستند یا نیستند و هستند؟؟
هر چه هست حرف بسیار است و در کلام نگنجد.
شاید ما را همین چاله بس
شاید هیچ
شاید هیـــــــچ

February 16, 2015

سبز

۲۵ بهمن لابه‌لای وسایلم یک مچ‌بند سبز نو پیدا می‌کنم. مچ‌بند قدیمی‌ام را با نو عوض می‌کنم.
و الان Rosewater دیده و اشک می‌ریزم
...