December 30, 2007

هذیان

زخم های روح قابل تحمل تر از زخم های جسم هستند
امام غولیان

December 25, 2007

تهران

به جواد می گم می شه یه زیر سیگاری بدی؟
دیگه نمی شه سیگار کشید! جواد می گه
شاید دفعه بعد که برم کافه و یه فرانسه بخوام، جواد بگه قهوه ممنوعه

December 6, 2007

هند

من و غولچه، اینوکچوک و ماهی جون الان هند هستیم و خیلی بهمون خوش می گذره
سوار موتور بچه ها شدیم کلی، سوار ریکشا شدیم و هنوز پونا هستیم

November 28, 2007

تنبیه می شویم برای کار نکرده

مرگ

گاهی فکر می کنم که چه قدر نزدیک است
شاید کم تر از یک هفته

داستان های آزاده

هاله داشت در مورد انتخابات آزاد و فلسطین و این ها سخن رانی می کرد، و این که همین انتخابات نیمه آزاد قبلی فلسطین نشان داد که مردم انسان های آزاده و انقلابی و ... را انتخاب کردن. بعد یه هو فکر کرد که مگه ما چی مون کمه؟ و خوب هی یه جمله رو تکرار کرد که هر کجا انتخابات آزاد باشه همینه و آدم های آزاده و انقلابی و خوب انتخاب می شن.
یه چیزهایی هم در مورد فرانسه و اینا گفت که یعن قبل انتخابات آقای کاندیدا گفتن که ما ایران رو به رسمیت می شناسمی و اینا که چون از سواد ما خارج بود نفهمیدیم
!

November 26, 2007

مرگ

عصبانی که باشی و خسته، زمین و زمان را به هم می بافی و هیچ کس بر نمی تابد تو را.
مهم نیست
عادت نکرده اند و عادت کرده ام
زندگی اگر این خلاء را هم نداشت دیوانه تر بودم از این که هستم
مرگ را خوش است

.

خسته ام

November 25, 2007

تاریکی

در بسته است، کسی این جا نیست، باز نیست در، می توان جمله را به این صورت هم گفت.
کسی در را باز نمی کند و هیچ کس نخواهد آمد.
دروغی بیش نیست زندگی ، در و حتی این نوشته
در بسته خواهد ماند برای همیشه
و مرگ تنها یک شوخی است

مسئولان:گرانی شایعه است. قیمت ها تغییر نکرده.

در یکی از برنامه های رادیویی صدای جمهوری اسلامی ایران، کارشناس برنامه توضیح دادند که شیر های پاکتی سوبسید دار(همین ها که صفی هستند و توی پاکت های پلاستیکی عرضه می شوند) ارزش غذایی ندارند و آب درصد بالایی از آن را تشکیل می دهد. ایشان هم چنین به خانواده ها توصیه فرمودند که برای استفاده بچه ها و زنان بار دار و بی بار (به خاطر خطر ابتلا به پوکی استخوان) از شیرهای معمولی استفاده کنند.
و حالا یک شیشه شیر یک لیتری شده 700تومان، یعنی از ابتدای سال تاکنون حداقل سه بار قیمت این فراورده لبنی گران شده. مقصر تعیین نمی کنیم. و در توضیح می توان کارخانه دار را تبری کرد. چرا که با نایاب شدن بنزین وقتی حتی ماشین های زباله کش شهرداری بنزین ندارند و یکی از دلایل ماندن زباله ها در خیابان ها و معابر همین نبود بنزین و خصومت دولت با شهردار است، معلوم است که چه بر سر کامیون های حمل مواد خوراکی می آید.
می شود فکر کرد که اگر چنین خبری به گوش آقای رییس جمهور برسد؛ حداکثر راه حل پیش نهادی ایشان می تواند، خرید کلیه شهروندان و در مواردی کلیه هم وطنان از نارمک باشد.

شایعهء گرانی کار دشمن است وگرنه که ما مشکلی نداریم
!!

November 18, 2007

بی خوابی

حالا که خوب فکر می کنم می بینم این بی خوابی از خیلی دور با من بوده.
همیشه مامان یا خواهرم با من می خوابیدن تا خوابم ببره و شب به خیر که می گفتم چن دقیقه بعد می گفتم یه چی بگم و بعد شب به خیر و این پروسه چن ساعتی طول می کشید.
حالا دی شب همین بلا رو سر ئه سرین در آوردم.

November 13, 2007

?

کسی توی کرمان هست که اینو دیده باشه؟
می تونین کاریبکنین؟

باز هم تشکر

از همهء دوستایی که زحمت کشیدن و در این پروژه آخری کمک کردن ممنون ام خیلی
می خواستم به همه ایمیل بزنم. (به زودی ) می زنم. ولی گفتم فعلا همین جا تشکر کنم تا بعد

November 4, 2007

کمک

اول: من خیلی تنبل ام
دوم: الان حدود دو سه ماهه که سایت رو رجیستر کردم. دومین خریدم. هاست هم همین طور. لوگو رو هم یک دوست میربون طراحی کرده.
سوم: یک نفر می یاد وب سایت این ایران چریتی ( سایت پروژه های کمک به نیازمندان ) رو درست کنه؟
چهارم: الان یه پروژه داریم که به خاطر این که سایت راه نیفتاده من فقط از طریق ایمیل به ملت خبر دادم
پنجم: در اسرع وقت تماس بگیرید

October 31, 2007

آتش سوزی فرهنگی یا هر چه بی سواد و بی کار بیش تر بهتر

خوبه کتاب خونی کم کم جزو گناهان کبیره شناخته می شه و همین الان هم همین عدهء کمی کخ کتاب می خونن یا باید بمیرن یا کتاب نخونن. از اون طرف خانوم ها فکر می کنن که داره بهشون لطف می شه که ساعت کاری شون کم می شه ولی در حقیقت اگه خوب نیگا کنیم می بینیم که این جور کم کم خانوم ها باید خونه نشین بشن چون هیچ کارفرمایی در شرایط برابر و حتی نابرابر راضی نمی شه که پول کامل به یه زن بده ولی کار کم ازش تحویل بگیره. نتیجه این می شه که خانوم ها استخدام نمی شن و حتی بدتر اخراج می شن تا به جاشون آقایون کار کنن. این جوری فکر کنمدرصد بیکاری هم بیاد پایین!! الحق که دولت مهرورز داره چهرهء جدیدی از خودش نشون می ده.
کنکور هم که نگم بهتره

October 27, 2007

دزد

ضبط صوت خریده بود و مکالمات مردم عادی را داخل اتوبوس، تاکسی، شرکت و هر جا که امکانش بود ضبط می کرد. برایش از عکس گرفتن راحت تر بود. این طوری لازم نبود آدم های قصه هایش، حرف های سخت سخت بزنند، کافی بود ضبط را روشن کند و حرف های دو به دو یا چند نفرهء مردم کوچه و خیابان بشود حرف های آدم های قصه هایش.
جمعه شب قرار بود برود مهمانی ، فرصت خوبی بود برای جمع کردن حرف های بیش تر. در آخرین لحظه ضبط صوت یادش رفت نیمه های شب که برگشت خانه، درِ آپارتمانش شکسته بود، دزد زده بود به زندگی اش، نامرد همهء کاست ها و ضبط صوت را هم برده بود.
آدم های قصه ایش لال شده بودند.

فیلم

October 23, 2007

جادو

Match Point

هذیان

سارا انار دارد
آن غول خواب ندارد

October 18, 2007

چهار پاره

کوارتت رو دیدم بعد از دو روز توی صف ایستادن. آن هم فقط با یک بلیط. یعنی به دوستم نرسید.
اول از همه فهمیدم که با این همه لافی که می زنیم در مورد فرهنگ و پیشینه و این ها، قد ارزن هم فرهنگ نداریم. چه از لحاظ صف ایستادن و به هزار دوز و کلک بلیط گرفتن و چه از لحاظ دیدن نمایش. نمی دانم چه چیزی در روایت یک قتل می تواند خنده دار باشد که جماعت فرهنگی از شنیدن آن زیر خنده بزنند و صدای قهقهه شان سالن را بردارد.
و اما در مورد نمایش مثل کارهای دیگری که از این گروه دیده بودم خیلی خوب بود. خصوصا بازی ها به ترتیب حسن معجونی و بعد باران کوثری و اتیلا پسیانی. در مورد نمایش هم به نظرم آمد اگر با تغییر هر فصل کاراکترها جای خود را به دیگری می دادند خیلی بهتر بود چرا که این طوری هر چهار هنرپیشه را می شد بدون واسطه دید.
از آذرِ آذرستان هم تشکر می کنم که با نوشته اش باعث شد بعد از مدت ها باز هم بروم تئاتر

October 14, 2007

باد می وزد
و شب خود را به پنجره سنجاق می کند
تو باران می شوی
و بر دشت می چکی

پای من در گل می ماند
وقتی که بخواهم از تو بگویم
شعر سکته می کند
و من هم

اون چن تا

ناخودآگاه

زندان بود و تو بودی و من که به همان زندان آوردندم. آرام بودی، آرام تر از همیشه. اتاق من و تو یکی بود و عجیب این که من می توانستم در کلاس هایم شرکت کنم. رفته بود. گفتی و گفتی و باز مادرت بود که سایه اش را می دیدم.
خواب بودم، دی شب خواب دیدم
خواب زندانی که زندانی هایش ما بودیم

September 25, 2007

احمد تنبل

آمدیم بنویسیم جوهر اینترنتمان خشک شد.
حکایت ما و اینترنت فیلتردار شده است حکایت کاتبی که هر وقت اراده می کند چیزکی بنویسد کاغذ و جوهر ندارد و زمانی که اسباب مهیا است، حال و روزگارِ خوش
دلتان شاد باشد فیلتر کیلویی چند است . ما که در این مملکت نه فیلتر داریم نه جرم و جنایتی نه هم جنس گرا و نه هیچ
این آخری حرف من نبود

عبور

نرم نرم تغییر می کند طوری که حضورش را داد نزند. آهسته آهسته می آید و می نشیند و ناگهان می فهمی که سه ماه دیگر گذشت. پاییز آمده ، این را از سرمای امروز صبح فهمیدم

September 23, 2007

کتابخونه

الی جونم واسه شما.
بازم می نویسم خیلی کتاب خوندم ولی فرصت نشده هنوز

September 20, 2007

بالماسکه

دی روز یکی از روزنامه ها تیتر زده بودن که
"آقای مصباح یزدی: فیلم، رمان و اینترنت عامل انحراف هستند"
حالا ما یه نتیجه گرفتیم که احتمالا این سه تا باعث می شن سر آدم گرم شه و از راه اصلی رسیدن به غرب و انگلیس و اینا منحرف شه
البته شاید هم از راه های دیگه ای منحرف شه که ما عوام بلد نیستیم
بوي مهر نمي آيد اين روزها
دلم كتاب و دفتر نو مي خواهد و اشتياقي كه روزهاي اول مهر موج مي زد
دور مي شوم


چند روز پيش نشسته بودم پشت پنجره. يهو توجه ام جلب شد. مثل يه چيزي كه يه هو توي ذهن آدم مي ياد. فهميدم چرا از گربه ها بدم مي ياد و تقريبا ازشون متنفرم. يه گربه پشت پنجره هم سايه وايساده بود و هي سعي مي كرد توجه صابخونه رو جلب كنه كه درو واسش باز كنه حس كردم كه چه قدر مي تونه يه موجود خودش رو پست كنه. از هر چي كه بوي تمنا و منت كشي و لوس بازي باشه بدم مي ياد. گربه هم واسم نماد همهء ايناست

September 17, 2007

شده مثل هواپيما ربايي. هيچ كي مسئوليتش رو نمي پذيره. گوگل و زير مجموعه اش فيلتره و همه مي گن كار ما نيست و داريم سعي مي كنيم. نمي دونم واقعا اين يه اشتباهه يا زهر چشم گرفتن يا واقعا يه تصميم. هر چي هست خيلي مزخرفه. دي روز اخبار ساعت 2 راديو چند خبر پشت سر هم پخش كرد كه توو فلان كشور سردبيرهاي منتقد رييس جمهور رو ال و بل كردن و توي بهمان كشور موبايل خبرنگارها رو قطع كردن و چند تا خبر ديگه از اين دست. گقتم ببين چه غلطي مي خوان بكنن كه دارن زمينه سازي مي كنن. البته مي دونم اين فيلتر ربطي به اون اخبار نداره ولي تصور كنين كه يه روز بيدار شيم و ببينيم در خونه مون رو گل گرفتن و به اصطلاح ما رو فيلتر كردن

مباركمون باشه اين همه خوشي

پ.ن: درستش كردن. دست بچه خورده بهش نگران نباشين.
آسوده بخوابيين كه ما بيداريم!!

September 10, 2007

برای مرجان

از همین جا بهت سلام می کنم اگه این جا رو می خونی .چند روز پیش یه جا منتظر تاکسی بودم یاد تو افتادم کاش بودی و یه آژانس...
اگه دوست داشتی از طرف من هم تولدش رو بهش تبریک بگو

August 27, 2007

خواب

گاهی خوابی می بینی و می دانی در زندگی هم کسی نیست که پشتت باشد. یعنی به کسی نمی شود تکیه کرد و این جاست که فرو م ریزی.
حکایت این روزهای من جز این لوگوی تازه نیست.
می دوم و هم چنان مسکوت مانده هر آن چه که باید.
دی شب پدر بزرگ و مادر بزرگ و دایی را دیدم. اما از تو خبری نبود. خواستم بروم جلو و بپرسم از ... من چه خبر، جراتش نبود.
هنوز وقتش نرسیده که پیدا شوی؟

August 19, 2007

سروی که زرد می شود

می دونی غولا هیچ وقت شما آدم ها رو خوب نمی شناسن. بهتون دل می بندن و گاهی بدقلقی می کنن ولی هیچ وقت نمی رن. اما شما آدم ها خیلی زود گم می شین. فرقی نمی کنه چه جوری این که برین و پشت سرتون رو هم نیگا نکنین و به من غول بفهمونین که دیگه ما بی ما و اون ندونه که چرا اون آدم های دوست داشتنی بد قلقی هاش رو نفهمیدن، یا این که یه هم چی چیزی نگین ولی انقدر دور باشین و دیر که دست من غول هم حتی بهتون نرسه.

چه قدر سروی که پاش به خاک بنده دوره از ابرش.

August 14, 2007

ابتذال یا تبعیض رسمی

خوب ظاهرا صدا و سیمایی ها لهجهء وطنی برای تمسخر وطنزهای دوزاری شان کم آورده اند که این بار گیر داده اند به لهجهء شیرین افغانی هایی که معلوم نیست در این مملکت ظاهرا برادر و هم زبان و در واقع دشمن چه باید بکنند!
خوب اگر ایده ندارید مگر مجبورید سریال های صد من یک غاز بسازید و به خورد ملت بدهید و در آن هر چیزی را مسخره بکنید؟ اگر وقت مردم برایتان ارزشمند نیست برای خودتان هم ارزشی قایل نیستید؟
از آقای صحت که در روزنامه ها پاورقی می نویسند و ادای روشن فکری در می آورند بعید است که چنین کار هرزه و باطلی را کارگردانی کنند( فکر کنم نویسنده اش خود ایشان باشند. به جز یکی دو قسمت نصفه نیمه چیزی از این سریال مزخرف بیش تر ندیده ام)

August 13, 2007

اين غر نيست

آقاي رادان مي شود به جاي اين كه هر روز مانورهاي رنگ و وارنگ بگذاريد و اراذل و اوباش و لباس هاي عجيب و غريب را دست آويز قرار بدهيد از ماموران خود بخواهيد شهر كمي امن تر باشد؟ دي شب ساعت 8.30 در يكي از كوچه هاي خيابان سنايي درست به فاصله يك كوچه از كلانتري سنايي كيفِ زني را دزديدند. زني كه هر دو بچهء كوچكش از وحشتي كه در صورت مادر خود مي ديدند به گريه افتاده بودند و كسي نمي توانست آرامشان كند. البته اين اولين دزدي اين محله نيست . چند وقت پيش هم باز يكي از دوستان بنده شاهد چنين ماجرايي بوده و دي شب كه خودم شاهد بودم. يك بار هم در همين محل يعني همين نزديكي كلانتري قدر قدرت شما يكي از هم كارانمان را سر ظهر خفت كرده و دار و ندارش را دزيده بودند البته خوب معلوم است كه با تهديد.

آقاي قاليباف با قدرداني از طرح هاي جهادي تان مي شود خواهش كنم كه كمي هم از اين طرح هايتان شامل چراغ هاي خيابان ها در شب و سامان دهي پياده روهاي كوچه هاي تنگ شود كه مردم بتوانند از پياده رو رفت و آمد كنند تا حداقل كم تر در دسترس دزدهاي محترمي باشند كه با خيال راحت و بدون نگراني از حضور به موقع!(اين حتما جك است كه پليسي به موقع حضور يابد) پليس تردد مي كنند.؟

پ.ن. در مورد به موقع رسيدن نيروهاي خدوم يكي از مواردي كه مشاهده كردم اين بود:
حدود 9 شب - ميدان سلماس- دو پليس بي سيم به دست جلوي بانك ملت-
يكي داشت مي گفت ما الان در محل مورد نظر هستيم . هيچ دعوا و يا جنجالي ديده نمي شود. بانك بسته است و داخلش هيچ كس نيست!
خوب فكر كنم يا توي ترافيك گير كرده بودند يا اين كه از ساعت بانك ها خبر نداشتند

August 4, 2007

هابیل انگار کن که هرگز نبوده است

این دست هایی که باید مهر بورزند و دنیا را بسازند،
دست هایی که گندم بکارند و عاشقی کنند
دست هایی که از آن معلمی باشند مهربان و سایه بر سر کودکانی رنج دیده
این خیالی بیش نیست این دست ها فقط غل و زنجیر می شناسند وآتش
دست هایی از تبار قابیل
دست هایی از جنس آتش هر چند به سپیدی آب باشند
...

پی نوشت: خودسانسوری شده ظاهرا این عکس ها. کلا از سایت برداشته اند عکس ها را!
پی نوشت 2: اصل عکس

August 2, 2007

من اهل تغییر ها ی کوچک هم نیستم

رفتم سر کوچه تا کمی خرید کنم. سوپری که همیشه ترجیح می دهم از آن خرید کنم بسته بود. از روبرویی اش خرید کردم. بیرون که می آمدم دقت کردم دیدم کاغذی روی شیشه چسبانده اند:
به زودی با مدیریت جدید افتتاح می شود!
دلم گرفت. یک سال بود که با این دو برادر مهربان و شاگرد نازنین و بسیار متین شان خو گرفته بودم.
دلم گرفت
به این فکر کردم که پس چه طور دوستانم می توانند بروند آن سر دنیا و چه طورتر می توانند روزی برگردند؟
غصه ام شد

با رييس جمهور حرف بزنيد

كار مي كنم هر روز. دو روز هفته 7 صبح و باقي روزها 9 صبح بايد بيدار شوم. اما دريغ از شبي كه 12 شب خوابم ببرد. تا خوابم ببرد شده 5-6 صبح و باز روزي ديگر شروع مي شود.
من يك مهندسم با كار و تجربه اي معمولي نه خفن و نه خيلي بي خود. جايي همان اواسط. جايي كه شايد هيچ وقت دوست نداشته ام بايستم. من يك مهندسم و از امسال هر روز كار مي كنم.
كم تر كتاب مي خوانم و كم تر فيلم مي بينم. سفر هم كه ديگر شده روياي دور.
همه اين ها را گفتم كه بگويم آقاي احمدي نژاد تا قبل از اين كه شما تشريف بياوريد من دو روز كار مي كردم و خرج زندگي معمولي ام در مي آمد. باور بفرماييد. من نه ماشين مي خواهم نه خانه و نه هيچ چيز ديگر يك زندگي معمولي در سوييتي اجاره اي. اما حالا هر روز كار مي كنم. فرصت كتاب خواندن دارم اما خيلي كم. جنازه ام به خانه اي مي رسد كه بايد اجاره اش را بدهم در صورتي كه معمولا بيش تر از 6-7 ساعت در آن نيستم و با اين حال باز زندگي معمولي ام نمي چرخد. و شب ها به كساني فكر مي كنم كه حتي زندگي شان مثل من هم نمي چرخد.
اين بود انشاي من از ايران همين جايي كه همين نزديكي هاست و خيلي از شما دور نيست حتي به اندازه ونزوئلا
!!

July 30, 2007

باز هم تشكر

از همه دوستاني كه كمك كردند تشكر مي كنيم. خيلي. فقط از همه خواهش مي كنم ديگه پول نريزين به حساب. دي روز هم كسي پولي ريخته كه خواهش مي كنم يه ايميلي به من بزنه.
پس لطفا ديگه پول واريز نكنين اگه لازم شد حتما خبرتون مي كنم

July 29, 2007

مشعشع

پيشنهاد لا‌ريجاني به رايس:
70‌ ميليون دلا‌ر براندازي را بدهيد به خود ما مشكل حل مي‌شود

بارون بارونه

غلط نکنم ننه سرما عاشق عمو مرداد شده که این وقت سال این طرفا پیداش شده.
به قول کلاه قرمزی: به به چه هوایی
...

July 25, 2007

حق زور

دختر تند و تند حرف مي زد براي دوستش. توي اتوبوس. رو به روي هم نشسته بودند. از همه چيز مي گفت . خانه شان (طبعا اجاره اي)را عوض كرده اند. براي پرايد ثبت نام كرده اند و .... كه يهو رسيد به اصل مطلب. گفت رفتم بانك حقوقم رو بگيرم. متصدي گفت خردش رو هم مي خواي من هم گفتم نه. ديدم 7 تا 2هزار توماني شمرد گذاشت روي باجه. گفتم خردش رو نمي خواستم. اصلش رو بدين. گفت اين اصلش بود. خردش صد و خرده اي تك تومني يه.
150هزار تومان بابت حق ... از حقوق اول رسمي اش كم كرده بودند و باقي هم كه به قسط و وام كسر شده بود. مانده بود دختر يك ماه پيش رو و 14هزار توماني كه نمي دانست با آن چه كند
!!

(پي نوشت: خودم فيش رو ديدم. و چنين چيزي هم توش بود. دختر كارمند آموزش و پرورش بود)

July 24, 2007

طرح سیاه نمایی

دنیای سیاهی است و نه حتی خاکستری یا سیاه و سفید
باید که دلت سیاه باشد، تن پوشت سیاه باشد و چشمانت فقط سیاه ببینند تا بتوانی زندگی کنی
دنیای سیاهی ساخته اند برایمان

فقط می شه خندید

گفت‌وگوي‌ فارس با رئيس دانشگاه تهران /بخش آخر
دانشگاه تهران تا 5 سال آينده به جمع 500 دانشگاه‌ اول دنيا مي‌پيوندد

خبرگزاري فارس: رئيس دانشگاه تهران تأكيد ‌كرد‌ با تمهيدات در نظر گرفته شده رتبه دانشگاه تهران تا 5 سال آينده به 500 دانشگاه اول دنيا مي‌رسد

July 17, 2007

چاوز - آمریکای لاتین - قاچاق

متهم می شویم یا نه اشکالی ندارد.
عجیب نیست که بازار پر شده از سیگارهای قاچاق با باندرول های
Duty free
و آن هم از نوع آمریکای لاتین؟

تذکر

خدمت دوستانی که از قبل قول دادن بگم که با ما با قولی که اونا دادن ختم جلسه رو اعلام کردیم ها. حواسشون باشه.
منتظریم

July 16, 2007

تشکر

از همهء دوستانی که زحمت کشیدن و پول واریز کردن ممنونیم.
پول هایی که رسیده برای ترخیص دخترک کافیه و از همهء کسایی که از طریق وبلاگ و ایمیل و اس ام اس از دوستانشون خواسته بودن کمک کنن تقاضا می کنم که به دوستانشون خبر بدن که دیگه لازم نیست پولی واریز بشه.
باز هم از همه تون ممنونم. فقط می تونم دعا کنم که هیچ وقت گرفتار نشین.
یا اگه شدین کسایی مثل خودتون باشن که به فکرتون باشن.
با مهر

July 15, 2007

عدالت گستری به سبک فقرا

این جا ایران است و دولت ایران دولت عدالت گستر است. و فقرزدا
دختری جوان می تواند 5میلیارد تومان وام از بانک بگیرد و شرکت ها و موسسات در حال ورشکستگی باشند. چه اشکالی دارد؟
دختری جوان می تواند به واسطهء عمو یا پدر از بانک های دولت عدالت گستر وام کلان بگیرد و دختری نوجوان در گوشه بیمارستان بیفتد تا شاید کسانی که مثل خود او فقیر اند یا زندگی معمولی دارند هزینه بیمارستان او را ذره ذره جمع کنند.
این جا ایران است جایی که اگر رابطه داشته باشی یا پشتت گرم باشد آدم کشی هم جرم ندارد، اما اگر صرفا یک آدم معمولی باشی بدون هیچ پشتوانه ای دمار از روزگارت در می آورند همین مردم شریف!
جایی که قاضی هم قضاوت می کند هم اجرا و حکم قاضی القضات به ...ش هم نیست بیش از این انتظاری نمی رود.

همه چیز را به هم قاطی کردم. ولی درد امانم نمی دهد وقتی می بینم این همه بدبختی و بیچارگی و مشکلات دور و برم را.
نازلی خوب گفته در مورد سنگسار. فقط کسی را سنگسار می کنند که بی چاره باشد . وگرنه کم نیستند کسانی که باید سنگسار شوند به حکم حکومت.
البته ثروت بهتر است این روزها که علم را با ثروت می توان خرید و
بگذریم.

از همه کسانی که برای دخترکی که منتظر است تا به هوش بیاید کمک می کنند، از همین جا تشکر می کنم.
(در ضمن در مورد ان وام 5 میلیاردی هم اطلاعات موثق دارم)

June 24, 2007

پروژه 4

این پروژه تقریبا بسته اعلام می شه.
دی روز این آقا رو دیدم. ظاهرا بهزیستی یه قول هایی بهش داده. کمک جزئی هم بهش شد که بره پیش خونواده اش شهرستان.
همین

June 21, 2007

ادامه پروژه 4

رفتم از نزدیک دیدم خبر درست بود و مرد با اسباب خانه اش یک هفته است که زیر پل حافظ زندگی می کنه و خانواده اش را دو روزی هست فرستاده شهرستان و الان به کمک احتیاج داره .
لطفا هر کی می خواد کمک کنه سریع اقدام کنه .

پروژه 4

امروز پنج شنبه روزنامه جام جم خبری مشابه مورد پروژه 3 زده که من الان می خوام برم ته و توش رو در بیارم. اگه کسی خبرو خونده و بعد از مشاهده من خواست کمک کنه. خبر بده.
(خبر در مورد خونواده ای یه که صابخونه بیرونشون کرده و الان زیر پل حافظ هستن(
شرمنده که این پروژه انقدر زود بود و فرصت نفس کشیدن بهتون نداد.
در ضمن آماده باشین که پروژه اساسی می خوام تعریف کنم و هر کسی اگه لینک قدری داره کمک کنه.

June 20, 2007

کپی رایت

این پست همه جا هست و احتمالا خیلی ها قضیه را می دانند ولی در مورد پست قاف بهتر نیست پول واریزی به حساب نامجو را بر اساس سی دی حساب کنیم و نه کاست؟
هر چند صلاح مملکت خویش خسروان دانند

June 19, 2007

خود سانسوری بس است

چند روز پیش شریعتی را می رفتم پایین، یادم آمد یک سال است این مسیر را نرفته ام. یادم آمد یک سال است خیابان زیبا نرفته ام. یادم آمد یک سال است که رفته اید و به چشم ما شاید سال هاست. امشب زنگ زدی. حرف زدی از باران گفتی و از خیابان دستور و بارانی که آن سال آمده بود. هیچ کس اما نگفت دل تنگی یعنی چه. هر دو خندیدیم و گفتیم و پنهان کردیم. ارزش زندگی در چیست؟ هنوز نمی دانم.
حال همهء ما خوب است، همه خوبیم و زندگی می کنیم
تو اما باور نکن
.
.
.

صدا

صدایی می آید که مربوط به دورهاست. هم از دور است هم از دورترین.
دنیای عجیبی نیست؟

قرعه

شاید کمی زمانش گذشته باشد اما نامهء در خور توجهی بود که در وبلاگ کاوه به آن برخوردم.
بخوانید

June 18, 2007

وقتي كه مي لزرد

همه نگران مي شوند. مهربان مي شوند. به ياد مرگ مي افتند و بعد باز فراموش مي كنند. همه چيز را
زلزله مي آيد و مي رود و ما نمي مانيم . مي مانيم
و يادمان مي رود كه مرگ همين نزديكي است.

این روزهای بی عبور

تو که همیشه هستی کنارم. در ذهنم. همیشه و همیشه.
پس این بی تابی و دنبال گشتنت برای چیست؟
هنوز هم می گردم. هر چند همیشه هستی.
از تو چیزی به خاطره ندارم، هر چه هست همیشه هست گذشته نیست.

June 13, 2007

تشکر

عدالت گستری تان چشم دنیا و آخرتمان را باز کرده استاد، تشکر می کنیم از این همه دست و دل بازی که ملک و مملکت را گرفته و همه از پیر و جوان، فقیر و غنی دعاگوی جانتان هستیم که مبادا گزندی از زمین و آسمان بر آن نرسد. فقط سوالی کوچک داریم و آن این که چه طور با حقوق ایکس تومان ، اجاره خانهء ایکس تومانی را بدهیم و تا آخر ماه خودمان و خانواده زنده بمانیم؟ البت نگرانی مان از این است که دعاگویی از دعاگوهایتان کم نشود. تا خدای نکرده رعدی ، برقی، چیزی از آسمان به یکباره بر فرق سر شما اصابت نکند.
( لازم هست بگویم که کرایه خانه در عرض یک سال دو برابر شده و تخم مرغ ناقابل به قرار هر عدد 100 تومان و کرایه تاکسی و.... )
خدایتان بیامرزاد

22

بیست و دو خرداد بود. 7تیر بود. پلیس بود با 7تیر. با باتوم. زن اما نبود. پلیس بود تا دیرِ عصر، شب. اما زن نبود.
تجمع نبود.
گقته بودند تجمع نخواهد بود.
اما ترس برادر مرگ است.
ترس ایستاده بود در میدان و از مرگ پاسداری می کرد.
22خرداد بود.

June 10, 2007

پروژه 3- خبر

خانوادهء مورد نظر خونه گرفتن توی افسریه. دست همهء کسایی که کمک کردن درد نکنه( در ضمن برای این که مطمئن باشیم قرارداد رو به رابط مون نشون دادن، ) این خبر فقط به خاطر این که از همگی شما که کمک کردین تشکر بشه ، درج شده و باز هم از طرف اون خونواده ازتون سپاسگزاریم. در ضمن منتظر تون هستیم در پروژه های بعدی

برشی از مکتب دیکتاتورها

"اولین مسئله ای که می خواهم توجه تان را به آن جلب کنم، گرایش عمومی اصالت دادن به دولت و دولتی کردن هر چه بیش تر امور اجتماعی است؛ گرایشی که به موجب آن، دموکراسی با نیت گسترش خود، خودش را تباه می کند. به نظر من، این سرنوشت محتومی است که دموکراسی به زحمت می تواند خود را از دست آن خلاص کند. در واقع، دموکراسی باید به کمک توده های مردم و تولیدکنندگان و سوداگران بشتابد و مشکلات آن ها را حل کند، و برای این کار مجبور است روز به روز نهادهای اجتماعی تازه ای را به نهادهای قدیمی لیبرالی اضافه کند. نتیجه این که قدرت نهادهای اجتماعی در همه جا رشد می کند و به و ضع و حدی می رسد که دموکراسی سیاسی به هیچ وجه نمی تواند آن را کنترل کند. در نتیجه، چیزی که اصطلاحا "حاکمیت مردم" خوانده می شود، هر چه بیش تر حالت مجازی پیدا می کند. بودجهء کشور چنان ابعاد غول آسایی به خود می گیرد که حتی کارشناسان هم از آن سر در نمی آورند. حاکمیت واقعی به دست بوروکراسی می افتد که ذاتا غیرمسئول و مجهول الهویه است، در حالی که قوه ء مقننه به صورت مجمعی از افراد وراجی در می آید که دربارهء مسایل بی اهمیت جر و بحث می کنند. همگام با انحطاط قوهء مقننه، میانگین تعهد اخلاقی نمایندگان هم طبعا سقوط می کند. نمایندگان مجلس فقط به انتخاب دوبارهء خود فکر می کنند. به خدمت گروه های فشاری در می آیند که این انتخاب دوباره را تسهیل می کنند و برای این کار نیازمند مساعدت دستگاه های اداری می شوند.
خودمختاری محلی، که اصطلاحا قدرت واسطه ای نامیده می شود و انواع دیگر مناسبات اجتماعی سنتی و طبیعی از بین می رود و یا اگر باقی بماند از محتوا و معنی خالی می شود. می دانیم که تفوق مدیریت تمرکز یافته شرط لازم هر نوع رژیم توتالیتاریستی است، حتی می توان گفت که خود توتالیتاریسم است. در همین حال ( بی آن که بخواهیم هیچ نوع رابطهء علت و معلولی با آنچه گفته شد برقرار کنیم) مسئلهء تازه ای مشاهده می شود و آن فروپاشی روزافزون باورهای سنتی است. اسطوره های بزرگی که باورهای نیاکان بر آن متکی بود رنگ می بازد، یا دست کم نفوذ خود بر زندگی اجتماعی را از دست می دهد. البته، پرستشگاه ها و آئین ها و سرودها و شمایل ها باقی می ماند: اما دیگر آن شور و علاقه گذشته کجاست؟ چه کسی می تواند باور کند که اعتقاد به کلیسا بتواند روابط میان ملتها را بهتر کند و اخلاق مسیحی در زندگی اجتماعی قابل پیروی باشد؟ انترناسیونالیسم جنبش کارگری هم، با اینکه بسیار تازه تر است، سرنوشتی بهتر از آن پیدا نکرده، نزد عناصر میانه رو به اشکال مختلفی از سوسیالیسم میهنی در آمده و نزد تندرو ها شکل بندگی امپریالیسم شوروی را به خود گرفته است. تقریباً در همه جا، سوسیالیسم هم مثل راه آهن و پست و تلگراف دولتی شده است. به نظرم حتی در میهمانی های رسمی هم دیگر متداول نیست که جام های خود را به افتخار "پیشرفت حتمی و تدریجی بشریت" و "کاربرد انسان دوستانه علوم" بالا ببرند. به این خاطر که دیگر کسی این چیزها را باور نمی کند. هرکس توانائی فکر کردن دارد الان مطمئن است که مسئله انتخاب میان انحطاط و نابودی هم مطرح است. در حال حاضر، این وضع روحی نخبگان کمابیش همه کشورهای پیشرفته است. در نتیجه این نخبگان هیچ چیزی را که درخور مخالفت و مبارزه باشد پیدا نمی کنند، ولو برای گروه محدودی از مردم به اشکال متعالی فرهنگ و تمدن همه جا گیر توده ای دسترسی دارند. این فرهنگ همگانی، از طریق گسترش عظیم وسائل به اصطلاح ارتباط جمعی خود می نمایاند، و نتیجه آن، یکی کردن برداشت های همه افراد، و بازداشتن آنان از هر نوع تفکر مستقل است."

مکتب دیکتاتورها
اینیاتسیو سیلونه
ترجمه: مهدی سحابی
نشر ماهی

June 6, 2007

دروغ

روبه روی پنجره می نشینی
پرده را که کنار بزنی
چیزی جز دیوار چشمانت را نوازش نمی کند
نور نیست
روز نیست
هر چه هست سیاهی است و سیاهی
خورشید هم دروغ گوی بزرگی از آب درآمد
این همه را باور نکن
پرده را که کنار بزنی
هیچ منتظر است

گول می زنیم پس هستیم

چرا حساب بلد نیستن؟
می گن از وقتی بنزین کارتی شده مصرف سوخت انقدر کم شده! ولی به این توجه نمی کنن که مدارس تعطیل شده و کلی سرویس روزانه انجام نمی شه!!
یا شاید هم از زرنگی شونه؟
مثلا انتخابات مجلس رو 24 اسفند می ذارن که به تعطیلات بخوره و کسی پی گندکاری هاشون رو نگیره. کارت سوخت رو هم یه وقتی دادن که به تعطیلی مدارس بخوره و اینو نمی گن که یک شب قبل از گرونی بنزین 3 -4 برابر شب های معمولی ملت بنزین زدن
شهرفرنگه
...

June 2, 2007

فرستنده نداریم

همه خواب می بینند یا رویا.
در دریاچهء آرزوهایشان شنا می کنند و گاه هم قلابی می اندازند ته دریا شاید ماهی، مروارید یا پری دریایی صید کنند
من اما نه خواب دارم که خواب ببینم نه دلم خوش است به خیال بافی هایی که به سراغم نمی آیند،
قلابی هم نداشته ام که بخواهم زبان بسته ای را صید کنم.
می نشینم و دودی را تماشا می کنم که از سرانگشتانم سر می خورد و در هیچ گم می شود.
می نشینم شاید روزی کسی با سبدی از راه برسد و بسته ای رویا یا پاکتی پر از آرزو برایم به هدیه بیاورد.
می نشینم و در دود غرق می شوم.
نگرانی انتها ندارد
.
.
.

May 31, 2007

اگر هستی

این همه اندوه در دل چه کسی جا می شود
این چنین که تویی

مردان و زنان یک روی سکه

روز-داخلی
مطب دکتر اورولوژ
ساعت 6
(منشی رو به بیماران می کند و می گوید دکتر ساعت 6:20 تشریف می یارن)
+آقا شما این دکترو خوب می شناسین؟
-آره دکتر خوبی یه. داماد من مشکل داشت. ایشون عمل کردن. الان یک هفته است و حالش خیلی هم خوبه.
+رفته بودم بیمارستان... اون جا گفتن این دکتر خوبه، منم گفتم که حالا که این همه دکتر دیدن یه سر هم بیام پیش ایشون
(منشی آقای دکتر، آقایی است که سولیتر بازی می کند و درست دو دقیقه قبل از ورود آقای دکتر، کامپیوتر را خاموش می کند)
+حالا مشکل شما چی هست
(مرد دوم در گوشی)
- من فتق دارم
+ این که مشکلی نیست. آقا پدر من 30 سال فتق داشت از عمل می ترسید هیچ وقت هم عمل نکرد، فتق اصلا عمل ساده ای یه. اگه عملش هم نکنی چیزی نمی شه.
خدا نصیب نکنه. پروستات !! که نداری؟
- نه. مشکل پروستات ندارم.
+ چه خوب. آقا دمار از روزگار آدم در می یاره ، هیچ کی هم نمی تونه واست کاری بکنه. یه ادرار ساده هم نمی تونی بری. راستی می تونی بری بیمارستان ... اون جا شما که بیمهء ... داری واست مجانی عمل می کنن. دکتر... اون جاست کارش خیلی خوبه تا حالا یک میلیون تا عمل کرده. مطبش هم خیابون... ئه. یه زنگی بزن برو پیشش.
- آخه دکتر قلبم گفته فعلا نمی تونی عمل کنی. یه ماه باید دارو بخوری...
( در همین موقع -راس ساعت 6:20- دکتر وارد می شود)
(بیمار اول باید برود داخل اتاق آقای دکتر و گفت و گو نیمه کاره می ماند.

عجیب

انسان موجود عجیبی است. پر از شگفتی و پر از رفتارهای پیش بینی نشده.
وقتی کسی را از کودکی به اقتدار بشناسی و سختی و جلوی چشمانت با یک جملهء ساده اشک در چشمانش حلقه بزند و بغض راه گلویش را بگیرد، چه چیز جز تعجب داری که پیشکش کنی؟
پیشکش کسی که این همه سال بدون ذره ای محبت زندگی کرده. پیشکش کسی که انسان است و مهربان اما خانواده، جامعه و همه و همه از او کسی ساخته اند که کوچک ترین احساساتش را هم بروز ندهد.
می دانم که کاری نخواهم کرد. دلم نمی خواهد به روزی برسم که افسوس بخورم. دلم می خواهد قبل از همه کسانی که دوستشان دارم و جرات و فرصت ابراز نه! بمیرم.
کاش خانوادهء مهربان تری داشتی
...

May 29, 2007

پروژه 3-

از همهء کسایی که کمک کردن ، چه ایمیل زدن چه کمک مالی، ممنونیم.
قرار شد همان دوست پی گیری کنه و ما رو در جریان خانه گرفتن اون خونواده قرار بده. منم این جا به شما خبر می دم.
(لطفا دیگه واسه واریز وجه ایمیل نزنید)
در ضمن یه مورد دیگه هم هست اون هم این که پولی که جمع شد یه کم خورده ای داره (حدود 40-50 تومان) که قرار شد صرف مورد دیگه ای بشه. فقط گفتیم خبرداشته باشید.(یعنی اگه کسی رو دیدیم که همین پول هم بهش کمک می کنه به اون کمک کنیم)
ارادت

May 27, 2007

پروژه3

از دوستان عزیزی که قراره کمک کنن و ایمیل زدن ممنونیم. تا این جا با قول هایی که داده شده، پول جمع شده تلقی می شه. فقط لطفا دیگه تا فردا بهم برسونین تا بتونیم زودتر به این خونواده کمک کنیم

May 24, 2007

پروژه3

تا الان حدود 500 هزار تومان جمع شده( البته با اونايي كه قول دادن ولي هنوز پول به حساب واريز نشده) اينو گفتم كه بگم وضعمون خوبه و اگه كسايي كه دلشون مي خواد كمك كنن ولي هنوز تصميم قطعي نگرفتن بجنبن به زودي مي تونيم به اين خونواده كمك كنيم.
ارادت

May 23, 2007

دور دور ماست

همه بايد كتك بخورند به زندان بروند
همه مجرم اند مگر اين كه خلافش ثابت شود

پروژه

لطفا پروژهء 3 را جدي بگيريد و اگه دوست دارين لينك بدين. اين خانواده واقعا به اين پول نياز دارن.
ممنون

دی روز

امروز روزی بود که به این زودی ها تکرار نخواهد شد، امروز روزی بود که با امید آغاز شد و دو سال پیش به تباهی پیوست. امروز دوم خرداد بود.

May 21, 2007

پروژه3- کمک

"خانواده نيازمندي را ميشناسم كه ميخواهم كمكشان كنم
اين بندگان خدا يك خانواده سه نفره هستند با يك بچه يك ساله كه صاحبخانه بيرونشان كرده
الان 4 ماه است كه در مسافرخانه زندگي مي كنند
شوهر نمي تواند زن و بچه اش را در آن مسافرخانه ميدان قزوين تنها بگذارد و برود كار كند
احتمالا حدس ميزني كه در مسافرخانه چه جور آدمهايي پيدا ميشوند
كار مرد تعمير وسايل الكتريكي است كه آن را در خانه اش انجام مي داد و حالا سفارش مي گيرد كه در خانه مردم تعمير كند برايشان
خلاصه اينكه تنها مشكلشان پول پيش خانه است،دنبال وام از كميته امداد گرفته تا مجلس هم رفته اند رفته اند
اما همه فكر مي كنند اينها صدقه مي خواهند
توقعي هم ندارند،مي گويند با يك ميليون تومن در جنوب شهر خانه اي مي گيرند
در فكر اين هستم كه برايشان كمك جمع كنم و به اسم وام بهشان بدهم
يعني اگر نگويم وام است اصلا قبول نمي كنند
فكر مي كني از كجا شروع كنم؟
"
این نامهء دوستی است که از من هم فکری خواسته و باز من دست یاری به سوی شما دوستان عزیز دراز می کنم که همیشه کمک کرده اید. لطفا در صورتی که مایل به هم کاری هستید به همان شماره حساب قدیم پول واریز کنید یا ایمیل بزنید که شماره حساب را بدهم. ممنون

ادامه

این که در پست قبلی ام نوشتم دلیل اصلی اش همین برخورد های مشابه هفت تیر بود. نوعی قدرت نمایی پلیس برای مردم عادی . زهرچشم گرفتن از ما مردم عادی. این که ثابت کنند وقتی می توانیم با قداره کش ها و لات ها این جوری برخورد کنیم حساب شما که پاکه. سر خونین آن زن بی پناه را حتما دیده اید. آن که به خاطر بد حجابی حجاب از سرش کشیده اند!!
این که دانش جوی ریقو خفه شو. گنده لات ها را تنبیه کردیم آفتابه به گردن و خونین مالین کردیم. تو که عددی نیستی. آی ضیعفه حق می خواهی، حق ات را می گذاریم کف دستت، اصلا کف دستت چرا؟ می کنیم توی فرق سرت آن حقی را که می خواهی سرت که شکست می فهمی ما کی هستیم. حالا هی بریز توی خیابان و امضا جمع کن.
فعلا زمان زمان ماست و کسی حق ندارد، شیر فهم می شوید یا باز هم نشان بدهیم؟

پ.ن: این هم خبری دیگر از عدالت و خیرخواهی نیروهای مخلص مملکت.
(دوباره نگید که همه رو به یه چشم نیگا می کنم، نه ولی وقتی کسی اسمش پلیسه باید حداقل کمی از مردم معمولی که ما باشیم بهتر باشه و با خطاهای کم تر و قابل اعتماد.)

May 20, 2007

آشفته

ذهنم درگیر است و آشفته . نمی توانم ذهنیات م را مرتب کنم . پاره پاره هایش به این شرح است:
تلویزیون جمهوری اسلامی همیشه تصاویر خشنی از پلیس آمریکا در برخورد با بدبخت بیچاره های! آمریکایی پخش می کرد و خشونت پلیس را متهم می کرد.
تلویزیون جمهوری اسلامی تصاویری از پلیس فداکار ایران پخش می کند که اراذل و اوباش را کتک می زنند و مقتدرانه می خواهند تا آخرین نفر اراذل را جمع نکرده اند کوتاه نیایند.
حالم بد می شود. این ها که چهره های خود را پوشانده اند بیش تر به اراذل می مانند تال آن ها که کتک خورده اند. اشتباه نکنم من از آن ها دفاع نمی کنم ولی نمی توانم به خودم یا هیچ کس دیگری حق بدهم که از این حرکت خوش حال باشد. حرف همیشگی ام این است. چه چیزی، اتفاقی، تربیتی، اجتماعی، فقر یا ثروتی، این ها را به این جایی که الان هستند رسانده؟ خفاش شب را اعدام کردند چه شد؟ عنکبوت و عقرب و سوسک و هزار قاتل دیگر از آستین همین جامعهء اسلامی بیرون آمد. در جامعه ای که خشونت قانونی شود چه اتفاقی خواهد افتاد؟
جواب قداره کشی، قداره کشی است؟؟

گسترهء خشونت

تکه هایی از یک برنامه را دیده بودم و ذهنم مشغول بود. دلم می خواست چیزکی بنویسم اما نمی شد تا دیدم دوست مهربانم مطلبی نوشته. بخوانیدش

May 16, 2007

انتظار

رفته بودی کمی هوا بخوری و برگردی.
سال هاست پشت پنجره نشسته ام و خبری نیست
دیگر زنگ این خانه را هیچ نامه رسانی به صدا در نمی آورد

تا نمی دانم چه وقت

یکی می میرد و دیگری به دنیا می آید و این بازی همیشه تکرار می شود

May 13, 2007

توو این مدت یه سری کتاب خوندم(تربیت اروپایی، تریسترام شندی، راز فال ورق،قاضی و جلادش، سوء ظن و...) و یه سری فیلم دیدم( Red dragon, Awakening, Babel, King of Comedy, Queen, The last Tycoon, Eros, Crash, Angels in America(series),The last king of Scotland, Blind chance The De cameron, ...)
حالا باید دید کی حوصله می کنم که در موردشون بنویسم!

May 4, 2007

vergessen

کودک پله ها را رفت پایین، فروشگاه جایش عوض شده بود و بزرگ تر، کودک اما یاد روزی افتاد که چشم هایش را بسته بود و ...
نتوانست ، برگشت

همه چیز قدیمی شده حتی پلاک

چاره نیست بی چاره را
راه نیست بی راه را
خواب نیست بی خواب را


May 2, 2007

شاخََُُِِْْْ

عصر خارجي ميدان ونك
چهار پليس زن كه فقط چهره دو تايشان را ديدم. هر دو ابروهاي تاتو شده و آرايش غليظ چشم داشتند و به ملت گير مي دادند.

در مورد مطلب قبلي هم بنده آهنگ را شنيدم ولي ظاهرا كپي غيرمجاز قاسم افشار بوده از روي آهنگ ابي. در هر صورت اين آهنگ به اسم ابي معروف است و نه افشار!

May 1, 2007

گزارش اقلیت

به گزارش خبرگزاری مهر رئیس جمهور ممنوع التصویر شد. برای جزئیات بیش تر به وبلاگ شوپه مراجعه فرمایید

وقاحت

صدا و سیما وقیح است در این شکی نیست. ترانهء خلیج فارس ابی را پخش می کنند و می نازنند به خلیج همیشه فارسشان اما بوی ریا، دغل ، دزدی، و هزار کثافت دیگر دیگر همه جا را برداشته.
ابی یا خوب است یا بد. به تعریف خودشان خاکستری نداریم همه فقط در خودی و غیر خودی معنی پیدا می کنند و ما آخر نمی فهمیم ابی خوب است یا بد.
خلیج فارس چی؟ کسی حرف خوبی می زد، گفتند ملت ما 7000 ساله است و او گفت این از خوبی این ملت نیست از پدر سوختگی این ملت است که این همه سال دوام آورده!

April 29, 2007

تصویر

یک وحید دلش تنگ می شود. برای کسانی که هیچ وقت نقش مهمی در زندگی اش بازی نکرده اند. برای کسانی که هم چون رهگذری آمده اند و رفته اند. خوب می فهمم این را. اما من دلم سنگ شده. شاید این دل تنگ شدن مخصوص کسانی است که رفته اند و از دور به تصاویر نگاه می کنند. من اما هم چنان ایستاده ام همان جایی که همیشه بوده ام و گیج و گنگ به دنیایی خیره شده ام که هیچش از آن من نیست. حتی خودم. دل تنگی دیری است که از این خانه رخت بربسته

Before Election

April 28, 2007

طرح خوشک

کچل کردن توی فیلم های مملکت اشکالی نداره و کچل ها به راحتی می تونن بدون حجاب در مکان های عمومی رفت و آمد کنن.
چطوره همه با هم کچل کنیم؟

April 24, 2007

برای تو

می دونی هر چه قدر هم که بگم و هر چه قدر هم که واقعا تکیه ای وجود داشته باشه من نمی تونم اونی باشم که باید. به من نمی شه تکیه کرد. خونهء فسقلی من پناهگاه امنی نیست! می دونی؟ وقتی ناراحت بشه و اون یکی سر کار باشه خونهء من جای خوبی نیست واسه راه کج کردن ، حتی اگه سفارت چسبیده باشه به دیوار خونه. من این جا نمی دونم چی کار باید بکنم و هیچ کس نیست بهم بگه چرا؟!
چرا؟

April 23, 2007

در به در

بقالی سر کوچه با تعجب نگاهی کرد و گفت نداریم!
تمام سوپر ها و مغازه های شهر را یکی یکی گشته بودم.

کسی نمی داند کجا می توان کمی خواب خرید؟

تدفین

کم رنگ می شوم
کم رنگ تر؛ از آنی که بوده ام
وآهسته محو می شوم

April 22, 2007

هم ذات پنداری کودکانه

تونل های مخوف. زندگی پر مشقت، دستور پشت دستور، موجودات غول پیکری که فقط زورشون به مورچه های کارگر می رسه، کار، کار، کار، همه اش فقط برای ملکه ای که هی بزرگ و بزرگ تر شه و هی بچه کنه.
چقدر زندگی ما شبیه زندگی مورچه هاست.!! از بچه گی زندگی مورچه ها برام عجیب و جذاب بوده و حالا می فهمم چرا

اعلام وضعیت

هر اومدنی یه رفتنی داره. قصهء من هم توی مرکز داره به آخر می رسه.

April 18, 2007

مثلث هم مثلث های قدیم

یک ضلع مثلث تا چند روز دیگر می رود لندن
مثلث با دو ضلع دیده بودید؟

April 12, 2007

تغییر

بچه های امروز زود بزرگ می شوند و یادشان می رود که بادبادک چیز خوبی است و می شود بازی کرد. بچه های امروز زود بزرگ می شوند و یاد می گیرند که محاسبه گر باشند و زندگی را چون بازی شطرنج ببینند.
چه بر سر دنیا می آید با این سرعت عجیب. با این سرسام
با این تنهایی و دوری
.
.
.
من می خواهم پیاده شوم

مرگ

وونه گات مرد و من این ور دنیا هنوز می شمارم شب ها را.
دلم سوخت خیلی

March 16, 2007

پروژهء دو.م- نهایی

کل بسته ها تقسیم شد. بین سه مدرسه ، پنج خانوار و بچه های نیازمند
از کمک همه ممنون

March 15, 2007

پروژهء4-2

به بسته ها پودر رخت شویی، مایع ظرف شویی و صابون هم اضافه شد.
21 تا از کوله پشتی های پسرونه و 10 تا از کوله های دخترونه به صاحباشون رسید و 10 تا از بسته های مواد ضروری!
باقی اش هم امیدوارم تا شنبه برسه. فقط مشکل این جاست که دولت محترم مدرسه ها رو تعطیل کرد و کمی دستمون بسته است. اگه نیازمندی رو می شناسین که بچه مدرسه ای توی ردهء سنی 7- 12 ساله اس. لطفا خبرمون کنین.

March 13, 2007

پروژه دوم- 4

با پول های باقی مانده بسته های مواد غذایی شامل برنج،مرغ، سیب زمینی، پیاز، شکر، قند، زردچوبه،رب گوجه فرنگی، روغن و چای برای 15 خانوار تهیه شد. بیش تر بسته ها به بچه های مدرسه ای که توان مالی ندارند اهدا خواهد شد.

هیچ

چهارشنبه سوری برای من خلاصه می شود در روزهایی که تو بودی
حتما باید حمام می کردیم و لباس پاکیزه می پوشیدیم
کوکو، قیمه، مرغ، ماهی برای شام
و سفره ای رنگارنگ
و تخم مرغ های رنگی که با پوست پیاز برایمان رنگ می کردی
چهارشنبه سوری برای من یعنی مهربانی های تو و ...
بی تو سال هاست که نه آخر سالی هست نه عیدی
چه طور در این دنیای بی رحم ولمان کردی؟

موکت خودرو

شهر شما را در اسرع وقت و به بهترین وجه و با قیمتی بالا موکت می کنیم
برای مشاهدهء نمونهء موفق می توانید به تهران سری بزنید.
ایران خودرو در خدمت شماست.

لینک

March 9, 2007

پروژه دوم- 3

از ساعت 4:30 تا 9:30 وسایل رو مرتب کردم و همه رو گذاشتم توی کوله ها. 72 تا کوله پشتی.36 تا دخترونه، 36 تا پسرونه، ردهء سنی 7 تا 12 یا 13 سال. 4 تا دفتر نقاشی با یه تی شرت دخترونه کم آوردم که باید دوشنبه بخرم. کتاب ها رو هم دی روز تحویل گرفته بودم. همه چی خیلی خوبه. حس خیلی خوبی داشت بسته بندی ها. فکر کردم کاش همون قدر که ما از این بسته ها ذوق می کنیم صاحب های کوچولوشون هم ازشون لذت ببرن. 6 تا خمیر بازی و 9 تا روسری هم اضافه آوردم که می تونیم یه جور دیگه بسته بندی شون کنیم و به بچه ها بدیم. خوراکی هاشون رو هم آخر هقته می گیرم.
دست همه تون درد نکنه. کار که تموم شد یه گزارش کلی واستون ایمیل می کنم.

March 8, 2007

March 5, 2007

کیش یا مات

حکومت از اونی که به نظر می رسه باهوش تره. چند روز فقط چند روز قبل از 8 مارس یه دادگاه تشکیل می دن و آدم های ساده ای که فکر می کنن خیلی حرف دارن اما به حرکت طرف مقابل توجهی نمی کنن می رن که مثلا دوستاشون تنها نباشن. چه اتفاقی می افته؟ همهء کسایی (یا مهم هاشون)که قراره برنامه های 8 مارس رو اجرا کنن و یا رهبری می رن که آب خنک بخورن. و احتمالا تا 8 مارس مهمون بالادستی ها هستن.
باز می گیم با یه سری آدم ساده! طرفیم؟
بازی شطرنج چیز خوبی یه. به شرطی که همیشه بدونی طرف مقابلت چرا یه حرکتی رو انجام میده.
ولی حیف که ظرنج بازهای ماهری نیستیم. حتی قدرت تحلیل هم نداریم. یا شاید اصلا شطرنج بلد نباشیم

March 4, 2007

بازی سیاست

با چه کسانی طرف هستیم؟
یکی از هوشمندی های حکوت این است که همیشه به قول خودمونی حرف توی حرف می آورد. به نظر می رسد شهرام جزایری عددی نیست که بتواند به تنهایی دست به چنین کاری بزند. ایدهء بعضی از دوستان در مورد هوشمندی ایشان و سر کار گذاشتن حکومت و قوه قضاییه ایدهء خامی بیش نیست.
برای تغییر جهت نگرانی های مردم و سرگرم کردن آن ها ولو برای مدتی کوتاه و منحرف کردن افکار عمومی از سمتی که فشار زیادی روی آن هست به سمتی دیگر چه کاری بهتر از پرداختن به چنین داستانی؟
الان همهء حرف ها یک سرش برمی گردد به جزایری و انرژی هسته ای و وضعیت بغرنج ایران برای مدتی فراموش شده. کسی از حمله به ایران حرف حرف نمی زند و این یعنی موفقیت در خدعه و نیرنگ

March 2, 2007

جامعه شناسی یک اشتباه

در سال های اخیر پدیده ء تغییر رشته در مقطع فوق لیسانس و دکترا ، از رشته های فنی به رشته های علوم انسانی( جامعه شناسی، اقتصاد، فلسفه، مدیریت و...) رشد چشم گیری داشته.
یکی از ضعف های اساسی ایران هم از این جا ناشی می شود. بچه های باهوش تر و یا به عبارتی درس خوان تر همیشه تشویق و یا تجبیر!!(مجبور) می شوند که در رشته های فنی مهندسی یا پزشکی تحصیل کنند و بچه هایی که علاقه ای به درس خواندن ندارند وارد رشته های ادبیات و علوم انسانی می شوند. بروز مشکلات افتصادی ، مدیریتی و .. هم شاید از همین جا است. معمولا کسانی که در این رشته ها تحصیل می کنند علاقه ای به تحصیل ندارند و در نتیجه ما همیشه داخل سیکل معیوبی می مانیم. به نظر من این گرایش اخیر گرایش بدی نیست. اگر بتوان رشته ها و اصولا دانشکده های علوم انسانی را تقویت کرد تا دانش جویانی که در برابر خواست خانواده و جامعه قد علم کرده و به علوم انسانی روی آورده اند هم باعث سرخوردگی نشوند. شاید در آینده ای دور حرفی برای گفتن داشته باشیم. و از آن مهم تر برای ادارهء صحیح کشور و حوزه های مربوطه

February 28, 2007

قانون بقای فیلتر

اون موقع که می خواستم مطلب بنویسم با یه اکانتی وصل بودم که بلاگر رو فیلتر کرده. الان هم یادم نیست چی می خواستم بنویسم

خط ؟

خبر رادیو: خط فقر در تهران زیر 400 هزار تومان اعلام شد
سوال: درآمد 200هزار تومان و کم تر خیلی ها کجای این خط قرار می گیرد؟
مهرت منو کشته

February 27, 2007

جریمه به دلار

مملکت به این ماهی که داره؟
صبح اول صبحی به جای اخبار جک بگن
جزایری فرار می کنه حکم واسه اش صادر می کنن
تبعیدش می کنن و جریمه اش رو هم به دلار اعلام می کنن
این جا ایالات متحده اس؟ یا ما واحد پولمون دلاره؟

می گم: نکنه اصلا خوش رفته طبس قبل از صدور حکم؟

February 26, 2007

کودک زمین من

کودک زمین من نام مجموعه ای از کودکان مهربان این جاست که تصمیم دارند برای سال نوی کودکان کار و موسسه ناشنوایان و چند جای دیگر عیدی مختصری بدهند شامل کارت تبریک دست ساز، کتاب و ...
برای آشنایی بیش تر با برنامه هایشان و کمک به آن ها به این آدرس تشریف ببرید.
ارادت

February 24, 2007

پروژهء دوم.2

خرید ها خوب پیش می ره. کلا می تونیم واسه 72 تا از بچه ها کادو بخریم. بیش تر خرید ها انجام شده. فقط مونده کتاب و خوراکی. کتاب دوشنبه خریداری می شه و خوراکی ها همون روزهای آخر. از همهء کسایی که کمک کردن متشکریم.
دستتون درد نکنه

February 18, 2007

پنجه

با مجله هایی که به درد نمی خوردند پاکت درست می کرد. پاکت ها را جمع می کرد و به پیرمردی دست فروش می فروخت.
وقت هایی که به خودش قول می داد پول تو جیبی نگیرد و روی پاهای خودش بایستد، از این کارها می کرد.!
دخترک همیشه مغرور بوده و حالا پاکت درست کردن به دردی نمی خورد.

February 16, 2007

هجرت

هیچ کدامتان بر نمی گردید
این را از وقت هایی که می آیید و نمی آیید می فهم
هر روز یکی می رود و من حتی دیگر دلی ندارم که تکه تکه شود

چک چک

فقط صدایش می آید
و مرا می برد به دور
خیالم با توست
و بارانی که می بارد

February 15, 2007

پروژهء شب عید

از دوستانی که قول داده بودن مبلغی رو جهت این پروژه(خرید عیدی برای بچه های خیابونی) واریز کنن و هنوز این کارو نکردن خواهش می کنم تا یک شنبه آخر وقت (29 بهمن- 18 فوریه) یا مبلغ رو واریز کنن یا انصراف شون رو اعلام کنن.
دوشنبه می خواییم بریم خرید و باید تا اون موفع کل پول دستمون باشه.
باز هم ممنون از دوستانی که توی این پروژه کمکمون کردن یا می کنن.

February 14, 2007

باران

می بارد
باز می بارد
دلم چون ابر
گونه هایم خشک
اشک را باد
با خود، می برد
تا عرش
این همه
بارانِ اندوه است
باز می بارد
باز می بارد

****
پ.ن : با نظر مریم خانم

دلم می بارد
گونه هایم خشک
باد
اشکم را می برد
دلم می بارد
می بارد

Nose

از 17 نفر در یک کلاس 13 نفرشون دماغ عمل کرده ان. دختر و پسر فرقی نمی کنه.
اون وقت هیچ کدومشون یه خوانندهء معترض یا یه نویسندهء معروف ضد جنگ رو نمی شناسن
حالم به هم می خوره
چی کار می تونم بکنم؟

V-Day

توی این روز مزخرف اگه یه شات گان داشتم، همهء ماشین های تک سرنشین رو پنچر می کردم.

February 11, 2007

سوز

شب
لحاف تیره اش را می کشد بر سرِ زمین
این لحاف اما هیچ گرمایی ندارد

کتاب خونه

February 9, 2007

با من حرف بزن

کابوس ها می آیند و میروند و تو نمی آیی
می دانم که کلید در این برزخ در دستان توست
فقط مرا از این برزخ نجات ده
کار دیگری ندارم
قسم می خورم

جادو

February 7, 2007

داغ

تو که نیستی این ها فقط بهانه ای است برای کشتن آن چه عمرش نام نهاده اند.
سال ها می گذرد و تو هم چنان نخواهی بود تا روزی من بیایم
کی خواهم آمد؟

جادو

جادو

آقا کسی مجبورتون کرده، فیلم خارجی پخش کنین؟ آخه وقتی می خواین انقدر قیچی کنین، غلط می کنین فیلم پخش می کنین.
به عنوان نمونه یکی از سکانس هایی که قیچی کردن سکانس بوسیدن پسر 7-8 ساله توسط مادرش بود!!
فرش ایرانی دست باف اگه دارین خیلی مراقبش باشین. حیفه واقعا.

February 4, 2007

جادو

آق بهمن خیلی حیف شد که "زندگی دیگران" رو از دست دادین.
"پاداش سکوت" هم صرفا یک فیلم معمولی با اسم های بزرگه.

اتوبوس شب

ایستادن برای مدتی طولانی توی صف یکی از المان های بی چون و چرای جشنواره اس، به شرطی که بهت نگن کل بیلط ها پیش فروش شده. با این حال بلیط گیرمون اومد.
ده دقیقه ای از فیلم گذشته بود. ولی این جا ایرانه. حلقه اول تموم شد و چراغ های سالن روشن، بعد دوباره فیلم شروع شد . اشتباه نکنین، حلقهء دوم نبود از اول شروع شد. 15 دقیقه پخش کردن و بعد یه هو سوئیچ کردن روی حلقهء دوم. حالا هی ما بگیم اینا برنامه ریزی بلد نیستن. بد بود واسه ماهایی که دیر راهمون داده بودن توی سالن اول فیلم وسطش پخش کردن؟
و اما در مورد خود فیلم

February 2, 2007

پروژهء دوم

پروژهء اول یعنی کیسه خواب ها تمام شده. هر کدام از دوستانی که مایل بودند از جریان مالی ریز اون خبردار بشن بهم ایمیل بزنن تا بهشون گزارش بدم.
و اما پروژهء دوم:
مقداری از پول های پروژهء اول مونده. اگه بتونیم باز هم پول جمع می کنیم و این دفعه برای بچه های کوچیک خیابونی که هر روز فال و آدامس و گل و ... می فروشن یه سری وسیلهء شخصی می خریم و دم عید بهشون هدیه می دیم. این وسیله ها عبارت خواهند بود از لوازم بهداشتی شخصی، کتاب داستان، مداد رنگی، تی شرت و ... که توی یه کولهء کوچیک بهشون می دیم.
از پیشنهادات و پول های اهدایی شما استقبال می شود.

کتاب خونه

طاق نصرت

January 31, 2007

قتل عام

خانه ای روستایی بود شبیه فیلم های شرقی. اروپای شرقی. اما ساکنینش فارسی حرف می زدند و من شاهد ماجرا بودم.
به زور می خواست عروسی کند. پسر خود شیطان بود و پدر ناراضی. پدر خواست آیه ای از قران بخواند و پسر نمی گذاشت کلمهء آخر را بخواند انگار که طلمسش با آن باطل می شد.
صحنهء بعد صحنهء قتل عام خروس ها بود توسط دختر . یک سری مفتول فولادی دستش بود . سر مفتول را خم می کرد و به سوی خروس ها نشانه می رفت. میله را می کشید و گردن خروس کج می شد. انگار که این گونه اعتراض خود را نشان می داد.
من شاهد این قتل عام بودم. خواهرش فریادزنان آمد که برادر کوچکتر در راه مرده. خفه شده بود و اعضای خانواده تک به تک می افتادند روی زمین و گلویشان را می گرفتند. می مردند. به دنبال آن کلمه بودم در خواب که بگویم. شاید طلسم باطل شود. دختر عجیب سنگدل بود. فقط نگاه می کرد. از ترس قالب تهی کردم. از خواب پریدم ولی مطمئن بودم که نصف جانم از پاهایم در رفته است. تا خود صبح پاهایم تکان نمی خورد. جان نداشت. هنوز هم سنگین هستند پاهایم.

January 29, 2007

غول ها هر چقدر هم که بزرگ شوند باز بچه ای بیش نیستند

دخترک گل را گرفت.
آرزویی نداشت.
دخترک فقط می خواست دُخزاد باشد.
پس هنوز یک آرزو دارد.
دخترک آرزو کرد
.

کتابخونه

بالزاک و دخترک خیاط چینی

January 28, 2007

از خواب بیدار می شویم و به خواب می رویم

یاد سلاخ خانه که می افتم، انگار بدک نیست که
...
بی خیال
فکر کن تعطیلیم و با علی توی مترو دنبال ته سیگار می گردیم.
قهوه ها و چای های چند بار خشک شده را دوباره دم می کنیم و به قطاری فکر می کنیم که به موقع رسید
یا نرسید
چه فرق می کند؟

تشکر

هوا روز به روز گرم می شود. اما هنوز نه آن قدر که سرما فراموشمان شود.
کیسه خواب ها پخش شدند. آخرینش شاید ده روز پیش. شاید معتادی هم شبی نصیبی برد و فردایش خماری از تن برد با پول فروش آن، شاید هم نه! نمی دانم چند نفر که کیسه خواب گرفتند واقعا محتاج بودند و چند نفر نه! اما این را می دانم که این حرکت باید آغاز راهی باشد که در کنار هم ماهی گیری را آموزش دهیم ، نه ماهی خوردن را!
حرکت های انسانِی دوستانی که در این راه هم راه بودند فراموش نخواهد شد.
میترا، شراره و ئه سرین، مهدین، راوی، پیام، سارا، خانم م، خانم دکتر، عمو حسین، آرش و احسان، مجید، نرگس، سیزیف، هوریزن، قاصدک و باقی دوستانی که من فراموش کرده ام، دست گرمتان را می فشاریم.

پ.ن: داستانی هست که این جا باید بگویم پول از شما بود و حرکت از من حلالم کنید اگر اشتباهی کرده ام:
مرد سراسیمه سوار تاکسی شد. نرسیده به چهارراه امیر آباد. گفته بود پل گیشا. تلفنش زنگ خورد و شروع کرد به حرف زدن داستان دردناکی تعریف کرد در آن لحظه واکنشی غیر از این نمی توانستم داشته باشم. به مخاطبش گفت بچه و مادرش جلوی داروخانه منتظرند . بچهء سه ساله، چنگال دستش بوده و خورده زمین. یک چمشش در حال تخیله است و تا یک ساعت دیگر اگر عمل پیوند قرنیه انجام نشود کور می شود. باید بروم کرج 68 تومان کم دارم و مرتب می گفت تو که نمی رسی و ... پریدم وسط حرفش، چرا موبایلش را نداده به داروخانه چی؟ گفت گفتم قبول نکرد. 25 تومان از آن پول ها توی کیفم بود و مقادیری پول خرد. 25 تومان را دادم. سریع پیاده شد و شماره موبایل را هم گرفت ولی تماسی نگرفت. به نظر من در آن شرایط امکان نداشت یادش بماند
راننده تاکسی گفت: شما شنیدی موبایلش زنگ بخوره؟ کمی فکر کردم و گفتم شاید روی ویبره بوده به اضافه این که من حواس درستی ندارم. هر چه بوده تمام شده. راننده حرف خوبی زد. گفت: البته ای کاش دروغ گفته باشد و چنین بلایی سر بچه ای نیاید. کمی فکر کردم و دیدم راست می گوید. هر بار که این داستان را مرور می کنم. حس می کنم ساده لوح تر از ساده لوح ام. اما باز به خودم نهیب می زنم. که ...
در هر صورت اگر کسی ناراضی بود به من بگوید تا به مرور این پول را خودم بدهم. و صرف کارهای دیگری بکنیم.
مخلص

January 26, 2007

رویا

نگران نباش
کسی چیزی نگفته است
فقط, این روزها هوا سنگین تر است
و پرده های حصیری پنجره ها آشفته تر
این روزها عجیب, بوی کسی می آید
و خواب ها به مهر آغشته
و
و
و
...

عریضه

بیماری که از حد بگذرد می شود چیزی در حد مغز استخوان همیشه با توست و درونت.
بیماری که از حد بگذزد دیگر کاری به کارش نداری. به فکر خوب شدنش هم نیستی .
تو که نیستی بدترین دردی است که تا به حال دچارش شده ام. نمی شود کاری به کارش نداشت.
هر روز و همیشه می آید و می ماند این درد نبودنت

January 23, 2007

No War

نگران ام. ایران همیشه از هر طرف بدبختی کشیده، حاکمان بی کفایت، مردم ساده دل ، امپریالیسم، بلایای طبیعی، جنگ و ....
و باز هم سایهء جنگ بر سر این مردم سنگینی می کند. جنگی که شوخی بردار نیست ، جنگی که فقط ایران را درگیر نخواهد کرد و تبعات آن حتی در حداقل شکل ممکن کشورهای منطقه، افغانستان، پاکستان، بنگلادش، هند و ... را درگیر خواهد کرد.
اگر کسی می تواند کاری بکند، بکند. ایران فقط احمدی نژاد نیست. ایران فقط حاکمان آن نیستند. حتی اگر بی خیال تاریخ و تمدن و فرهنگ گذشتهء ایرانیان که از هر تمدنی قدیمی تر است، شویم. به از بین رفتن آثار باستانی توجه نداشته باشیم. به انسان ها می توان فکر کرد به کسانی که بسیاری از شما تصویرشان را در فلیکر ایرانیان دیده اید و مسلما تروریست نیستند. آن ها فقط خواهان زندگی بهتری هستند. همین
I am worried. Iran has been always suffered from all sides: incompetent rulers, naive people, imperialism, natural catastrophes, war and…and still the weight of a shadow of a war is upon our people's shoulder. A war that is not a joke at all, a war that not only Iran will be involved in, but also all countries of region, Afghanistan, Pakistan, Bangladesh, India will be affected by its consequences. Now it's the time for everybody to do whatever he/she can do, Even if we neglect the past history, culture and civilization of Iran which is older than every civilization else, even if we neglect ruining archeological sites, we can think of human beings, of whom that you see their pictures on Iranian flicker and certainly are not terrorist. They just want a better life. Just a better life.

این هم خبری از بی بی سی:
استفاده دولت بوش از همه ابزارهای ممکن مقابل ايران
راجر هاردی
تحليلگر بی بی سی در امور خاور ميانه

انجام آزمايش های تازه موشکی طی يک مانور نظامی توسط سپاه پاسداران در شهرستان گرمسار و اقدام تهران در ممانعت از ورود گروهی از بازرسان آژانس بين المللی انرژی اتمی، نمايش تازه ای از سرکشی ايران در مورد برنامه جنجال آفرين اتمی اش تلقی شده است.
همه اينها تنها کمتر از دو هفته پس از آنکه جورج بوش، رئيس جمهور آمريکا، اعلام کرد رويکرد سرسختانه تری را مقابل ايران و آنچه ادعا می شود دخالت اين کشور در عراق است در پيش می گيرد، روی می دهد.
دولت بوش با ناديده گرفتن توصيه "گروه مطالعه عراق" به سرپرستی جيمز بيکر برای مذاکره با ايران، از همه ابزارهای ممکن - نظامی، ديپلماتيک، سياسی - برای افزايش فشار بر ايران استفاده می کند.
آمريکا يک ناو هواپيمابر ديگر به خليج فارس فرستاده و همچنين موشک های پاتريوت که بنابه گزارش ها در قطر و کويت مستقر خواهد شد به منطقه فرستاده است.
کاخ سفيد يک گروه نظامی ويژه - به نام "گروه کاری 16" - برای مختل کردن شبکه های ايرانی در عراق تشکيل داده است.
آمريکا همچنين درحال افزايش فشارهای اقتصادی از طريق تحريم يکی از بزرگترين بانک های ايرانی و ترغيب اروپايی ها به تعليق صدور اعتبار صادرات برای ايران است.
همچنين يک بعد وسيعتر منطقه ای نيز در اين تلاش ها وجود دارد.
مقام های آمريکايی در تلاش هستند دولت لبنان و محمود عباس، رئيس تشکيلات خودگردان فلسطينی، را تقويت کنند چرا که تصور می شود هر دو آنها از سوی نيروهای مورد حمايت ايران در خطر باشند.
به علاوه کاندوليزا رايس، وزير خارجه آمريکا، در سفر هفته قبل خود به منطقه سعی کرد متحدان مضطرب واشنگتن يعنی کشورهای عربی را به داخل ائتلاف ضدايران بکشاند.
مقام های آمريکايی اين موضوع را که اين حرکات به نوعی مقابله نظامی با ايران ختم خواهد شد رد می کنند.اما برخی تحليلگران رويکرد تازه را يک اوجگيری خطرناک می دانند.
جيمز دابينز، از دستياران سابق وزارت خارجه آمريکا، نسبت به يک سناريوی هولناک هشدار داده است - رشته ای پيوسته از جنگ های داخلی و کشورهای بی ثبات که از هندوکش تا مديترانه را در بر می گيرد.


کتابخونه

January 21, 2007

نگران

این دفعه دیگه فکر نمی کنم شوخی باشه. دو تا دیوونه افتادن به جون هم و مشکل این جاست که اگه دعواشون شخصی بود و به دیگران آزاری نمی رسوند باز آدم می تونست یه گوشه ای بشینه و بگه خوب حالا که نمی شه از هم سواشون کنیم بذار هم دیگه رو هر چه قدر که می خوان بزنن. اما مشکل این جاست که دعوای این دو تا یه مملکت رو از بین می بره. تاریخ و قدمت و اینا به کنار، مردمی که این وسط سلاخی می شن چه گناهی کردن؟
شوخی نیست یکی جلوی اینا رو بگیره . کسیا که حرفشون خریدار داره یه کم حرف بزنن لطفا. آی کسایی که وبلاگ انگلیسی یا هر زبان زنده و مردهء دنیا که دارین یه کم بنویسین در این مورد.
بوی بدبختی می یاد
...

کتاب

January 18, 2007

نقطه ته خط

می گوید بیش تر بنویس. دیر به دیر می نویسی؟ نگاهش خیلی دور است اما آشناست خیلی.
احوالشان را می پرسم اما صدایم خیلی دور است اما به گمانم آشنا
جایی بود هم چون جزیره در آن دانشگاه بی در و پیکر که ما رابینسون هایش بودیم. اما رابینسون هایی که فقط آن جا آرام بودیم و احساس امنیت داشتیم
همه با هم بودیم و دوست و به فکر هم
حالا اما خبری نیست یا شاید من خیلی دور شده ام
می گوید بنویس و صدایش گم می شود
نقطه سر خط

January 14, 2007

کشتن پیشهء من است

من انسانم پس می کشم بدون آن که میازی به کشتن باشد
من پسر قابیلم
من دختر قابیلم
هابیل افسانه ای بیش نیست
قابیل فقط پیش دستی کرد که هابیل را زودتر کشت
من یا می کشم یا کشته می شوم
بوی خون می آید و من که انسانم و خود را اشرف مخلوقات! نامیده ام سر از پا نمی شناسم
مهم نیست اهل کدام سرزمین باشم
مهم نیست در چه سالی زندگی کنم
حرفهء من آدمکشی است
من انسانم
من قاتلم
من از کشتن لذت می برم و بوی خون سرمستم می کند
کشتن پیشهء من است

January 12, 2007

مارکوپولو

آقای رییس جمهور همیشه در سفرند. از این استان به آن استان از این کشور به آن کشور. و هر جایی که می رسند لباس هایشان را عوض می کنند. بد نیست از FTV بخواهیم ایشان را به عنوان مدل استخدام کنند. کلی طرفدار پیدا می کند.

January 11, 2007

سکوت

آمار عجیب و غریبی است. حدود 4000 نفر در اثر آلودگی هوا می میرند. آن هم در یک ماه.
چه مرگ خاموشی!
مرگی که در کمین تمامی ساکنان این ابر شهر دودآلود است!
هنوز نمی دوانم چرا از این شهر دست نمی کشم. دست نمی کشیم!
هنوز نمی دانم به کدامین گناه در این شهر زاد و ولد می شود و زنان از به دنیا آوردن موجود بدبخت دیگری خوش حال اند!!
هنوز نمی دانم تا کی هر روز پتک دیگری بر سرمان فرود می آید و ما هم چنان خاموش می میریم یا زندگی می کنیم!
ایییی

January 9, 2007

خفه مي شويم.

لطفا ما را از غولي مان جدا نكنيد.
غول را به غيبت چه كار

باغولباغيي

هيچ كجا نشانه اي نيست.
گمان مي كردم از غولاني.
باور دارم كه غول هستي
يك غول واقعي اما براي هميشه گم نمي شود.
پس مي نشينم تا غولروزي كه برگردي

January 4, 2007

اپیزود اول: زندگی مشترک یک غول و یک اصفهانی

ملت ما امشب از یه اصفهانی که معروفن به خست 25 دلار کش رفتیم. واسه فلیکرمون. کی فکر می کرد بشه از اصفهانی جماعت این جوری پول گرفت.
خلاصه بگیم مخلصیم خانوم جان!
اینا رو گفتم که بدونین این جوریام که می گن اصفهانی ها خسیس تشریف ندارن

January 2, 2007

دولت رقص

دی شب خواب عجیبی دیم. یعنی نه خیلی عجیب ولی بالاخره. فکر کنم تلویزیون بود کنسرتی پخش می کرد ودو خوانندهء زن ایرانی بدون حجاب و با لباس هایی غیر معمول تلویزیون جمهوری اسلامی آواز می خواندند. احمدی نژاد هم بود و من حرص می خوردم که اگر خاتمی بدبخت بود الان چه بلایی سرش آورده بودند و فلان و بهمان که امروز صبح (بعد از ماجرای خود استاد) چشمم به جمال این خبر روشن شد.

عزت نفس

نصفه شب است. با عصایی راه خود را پیدا میکند و شاید چیزی برای خوردن. تقریبا روبه روی باغ فردوس. می پرسیم جایی برای خواب داری؟ اتاقی اطراف امام حسین دارد.
کیسه خواب می خوای؟ نه، فقط اگه پتو دارین بهم بدین. من اتاق دارم کیسه خواب رو به کسی بدین که جا نداره.
.
.
.