June 2, 2007

فرستنده نداریم

همه خواب می بینند یا رویا.
در دریاچهء آرزوهایشان شنا می کنند و گاه هم قلابی می اندازند ته دریا شاید ماهی، مروارید یا پری دریایی صید کنند
من اما نه خواب دارم که خواب ببینم نه دلم خوش است به خیال بافی هایی که به سراغم نمی آیند،
قلابی هم نداشته ام که بخواهم زبان بسته ای را صید کنم.
می نشینم و دودی را تماشا می کنم که از سرانگشتانم سر می خورد و در هیچ گم می شود.
می نشینم شاید روزی کسی با سبدی از راه برسد و بسته ای رویا یا پاکتی پر از آرزو برایم به هدیه بیاورد.
می نشینم و در دود غرق می شوم.
نگرانی انتها ندارد
.
.
.

3 comments:

Anonymous said...

یک نفر می‌یاد که من منتظر ..............

Anonymous said...

چرا اینقدر تلخ و غمدار؟

Anonymous said...

البته كه اون دود كه از لاي انگشتات ميره شايد برات ارمغان يه جواب ازمايش بياره كه زياد خوشايند نباشه...