May 29, 2008

ارتفاع

بالای درخت های خیابان ولی عصر نشسته ام و باد مرا با خود می برد تا ابرها، تا باران.
این پایین اما در این شب تاریک و طوفانی کسی با لباس نارنجی برگ ها را جارو می کند، کاش درختی نشکند
...

May 28, 2008

می شنوی؟

با پدر دخترک حرف می زنم. حف هایش از جنس درد است. کاش کسی بود که صدایش را بشنود و بفهمد.
کیست آن کس که شنوا باشد؟

آلزایمر؟

فراموش می کنیم آن چه را به یاد نمی آوریم

May 25, 2008

May 21, 2008

معرفی سایت برای کمک و پی‌گیری کارهای مربوط به بچه‌ها

برای کمک به بچه‌های مرودشت و برای پی‌گیری وضعیت‌شون به این سایت مراجعه کنید که داره سعی می‌کنه اخبار تازه از وضعیت بچه‌ها و چگونگی درمان و کمک‌هاتون‌رو به صورت مدون و به‌روز، یک‌جا جمع کنه و به اطلاع همه برسونه.
لطفا برای دریافت شماره حساب یا کسب اطلاع از چگونگی کارهای انجام شده به همون سایت مراجعه کنید که هم وبلاگ ما به شلوغ‌کاریها و آشفته‌گویی‌های خودمون برگرده و هم شما هی بین سایتها و وبلاگها سرگردان نباشید و هم بچه‌ها اطلاعات درستی از نحوه همکاری‌های شما داشته باشند.

با تشکر از همکاری‌ و کمک‌هاتون

پروژه 7 - ادامه

بچه های خارج از کشور و داخل کشور که می‌خوان کمک نقدی کنند ایمیل بزنن تا شماره حساب رو بهشون بدیم


May 20, 2008

پروژه7-ادامه

از دوستانی که پول به حساب واریز کردن ولی ایمیل نزدن خواهش می کنیم یه ایمیل بزنن
مبالغ:

پنجاه هزار تومان
پنج هزار تومان
سی هزار تومان

May 18, 2008

بدون شرح

شاید الان این وسط جای این نباشه ولی خیلی وقت پیش از نویسنده اش اجازه گرفتم که این جا بذارمش.
خیلی دوستش دارم. و امروز باز دوباره یادش افتادم.
هر دو نفری که به هم نزدیک می‌شوند،‌ یک فرهنگ تازه به وجود می‌آید. خیلی چیزها دونفره می‌شود. لحن حرف زدن، شوخی‌ها،‌تکه کلام‌ها. در هر دوستی راز شیرینی وجود دارد که عیان است اما پنهان شده در همین شوخی‌ها و تکه‌کلام‌ها. دو نفری می‌خندیم و دیگران بهت‌زده نگاهمان می‌کنند که چه می‌گوییم و به چه می‌خندیم. کلمه‌‌های تازه به وجود می‌آوریم و چشم‌هایمان با هم حرف می‌زنند. مثل هم ‌می‌شویم،‌ مثل هم پشت تلفن الو می‌گوییم و مثل هم با بقیه احوالپرسی می‌کنیم. وقتی دو نفر از هم جدا می‌شوند،‌ وقتی کسی می‌رود و دیگری را تنها می‌گذارد،‌ کلمه‌هایی هستند که نابود می‌شوند،‌ شوخی‌هایی که فراموش می‌شوند و دیگر نمی‌شود تنها یا با دیگران به آنها خندید. وقتی کسی،‌ دیگری را تنها می‌گذارد،‌ فرهنگی از بین می‌رود.

پروژه7 -ادامه

پزشک عمومی عزیز
اگه بتونین برامون اطلاعاتی در مورد هزینهء این نوع عمل ها و بیمارستان های خوبی که این کار رو انجام می دن و لیست دکترهای ماهر در این مورد رو در بیارین و این که به طور متوسط چند تا عمل لازمه و این ها خیلی ممنون می شیم. البته ما هم از اون طرف کارهایی رو که تا به حال شده در اختیارتون می ذاریم(البته به محضی که اطلاعاتمون تکمیل شد)
ممنون

May 17, 2008

پروژه7-ادامه

اول از همه از همهء دوستان که می خواهند کمک کنند ممنونیم

دوم این که دوستان خارج نشین کمی صبر کنند که راه خوبی برای انتقال پول به ایران پیدا کنیم

( یکی از روش ها این است که از طریق شعب بانک های ملی و صادرات که در فرانسه و آلمان هست پول به ایران منتقل شود. دومی بانک پارسیان است که ظاهرا بعضی از بانک های خارجی با این بانک مشکلی ندارند و سومی هم اعلام سه شماره حساب در آمریکا، کانادا و اروپاست که بعدا به روش های شخصی تری پول به ایران منتقل شود)

سوم این که یکی از دوستان من در شیراز قرار است این هفته به این مدرسه برود و از چند و چون کارهایی که تا به حال برای این بچه ها شده گزارشی بدهد تا بعد من بروم.

چهارم این که فردا با یکی از دوستان روزنامه نگار قرار دارم که ببینیم چه کارهایی می شود کرد.

پنجم این که آخر هفته اگر بشود با یکی از اعضای شورای شهر تهران حرفی بزنم و ببینم وقتی می توانند برای لبنان از بودجهء شهرداری تهران هزینه کنند! آیا برایشان امکان این هم هست که برای کودکان خودمان هم کاری بکنند یا نه.

ششم این که تا به حال دوستانی که تماس گرفته اند فقط در جهت کمک مالی اعلام هم کاری کرده اند. کسی نیست که دکتر یا روانشناس باشد یا جراح خوبی بشناسد؟

May 15, 2008

پروژه7- توضیح یک کامنت

سلام آقا وحید
از این که کامنت گذاشتین ممنون ام. راستش خوب این می تونه دغدغهء خیلی ها باشه و من اصلا ناراحت نمی شم. یکی از راه هایی که بتونین اطمینان کنین اینه که اگر کسی رو می شناسین که منو می شناسه و از پروژه های قبلی خبر داره بپرسین.
اگه آرشیو این وبلاگ رو بخونین می بینین که از این دست پروژه ها قبلا انجام شده ولی خوب این خیلی هزینهء بالایی داره و اعتماد به طرفین خیلی مهمه. در ضمن شما اگه اطمینان ندارین می تونین یه جور دیگه کمک کنین مثلا اگه جراح خوبی می شناسین یا روان شناس و مشاور خوب واسه این بچه ها اونا رو معرفی کنین.
یکی از دلایلی هم که من هیچ وقت شماره حساب رو توی وبلاگ نمی ذاشتم همین بود. چون همیشه احساس می کردم صورت خوشی نداره. در هر صورت تصمیم گیرندهء نهایی خود شما هستین.

May 14, 2008

پروژه 7- ادامه

معمولا توی همهء پروژه ها این جوری بوده که هر کسی که می خواست کمک کنه به من ایمیل می زد و من شماره حساب رو بهش می دادم. حالا ولی واسه این که هی سوال پیش نیاد (معمولا هم کسی ایمیلش رو توی کامنت ها نمی ذاره)، شماره حساب رو همین جا می نویسم، و خواهش می کنم هر کی پولی به حساب واریز می کنه یه ایمیل بزنه و بهم خبر بده و مبلغش رو بگه. ما اینو فقط واسه این که اشکالی پیش نیاد و برای این که بدونیم واسه هر پروژه ای چه قدر و چه کسانی کمک می کنند لازم داریم
ممنون
به سیاق قبل هر کی خواست پول بریزه ایمیل بزنه لطفا

May 13, 2008

سوال در مورد پروژه 7

و اما یک سوال از رهبر جامعهء اسلامی :
آیا در سفرتان به استان ادب پرور و هزار چیز پرور دیگر سری هم به این روستا و کودکانش زدید؟
آیا به جای شنیدن این مدح های ارباب رعیتی! به صورت آن دخترکان و پسرکان بی گناه چشم دوختید؟
آیا رییس جمهور عدالت پیشه در سفرهای عوام فریبانه خود سری هم به این روستا زده اند یا خیر؟

پروژه7

آذر ماه سال گذشته دانش‌آموزان دختر و پسر روستای محروم درودزن مرودشت فارس در آتش سوختند.
حالا یک سری از دوستان خوب در حال پیدا کردن راهی برای جراحی و مداوای این کودکان بی گناه هستند. هر کس دکتر قابل و خیرخواهی می شناسد. هر کس می تواند کمک نقدی بکند. هر کسی که بالاخره می تواند کاری بکند، خبری بدهد
منتظریم.
(لطفا توجه داشته باشید که تعداد این کودکان زیاد است و یکی دو تا نیستند. در نتیجه واقعا به کمک های سنگین نیازمندیم به اضافه این که ب فرض مثال حتی اگر جراح قابلی پیدا شود که از دستمزد خود بگذرد قطعا هزینه های بیمارستان و دارو و درمان خیلی زیاد خواهد بود.)

پ.ن. دوستان گرامی دو تا پست بالاتر رو هم بخونن برای شماره حساب

زیبای ایرانی

صبح زود میدان قدس
سوار تاکسی شدم دو نفر هم قبل از من عقب نشسته بودند. زن و مرد جوانی که به نظر می رسید اهل این شهر از هم گسیخته نیستند.
نفر جلویی که پیاده شد رفتم جلو نشستم که راحت تر باشد. آفتاب مستقیم توی چشم هایم بود. سایه بان را آوردم پایین ، آینه داشت. مسافران پشتی رو می دیدم. چهره هایی به غایت زیبا و دست نخورده. هم زن و هم مرد واقعا زیبا بودند. تا نوبنیاد در زیبایی این زوج غرق شده بودم.
حیفم آمد که هیچ وسیله ای جز حافظه ام برای ثبت این زیبایی ندارم.
دو هفته است که این تصویر را دارم و خوش حالم که بعد از مدت ها دیدن دماغ های سری دوزی شده و ابروهای نازک پسران و موهای زرد دختران، تصویری به این زیبایی را برای ده دقیقه هم که شده پیش رویم داشته ام.
حیف
حیف

May 3, 2008

توهم

آیا شهروند امروز هم به زودی به درد پلمپ شدن دچار خواهد شد؟
مطالب هفته پیش رو که می خوندم و نحوهء چینش مطالب پشت سر هم رو به این فکر کردم که در این یکی کی قراره بسته بشه