December 22, 2012

بی‌چاری

امروز
لبانم رنگ گرفته بود
زیبا شده بودم
ردی از خود به جای گذاشتی
و باز
گم شدم در تباهی

کاش

کاش دست از سر من برمی‌داشتی
کاش 
درست در همین لحظه‌ها که سعی می‌کنم با زندگی بسازم و حالم بهتر باشد،‌‏
ردپایی بر جا می‌گذاری، حتی اگر غیرمستقیم
کاش
**
اما تو هستی و خواهی بود پررنگ برای همیشه
کاش فراموشت می‌کردم

December 15, 2012

شرحه شرحه

December 2, 2012

آدم‌ها (یک)


شاید اگر به ذهنش می‌رسید، که می‌تواند داستان بنویسد، داستان‌هایش با افسانه‌های آمریکای لاتین برابری می‌کرد.‏
نیم ساعت می‌خوابید و چهار ساعت طول می‌کشید تا خوابش را برایمان تعریف کند، اتفاق های هم‌زمان با زاویه دیدهای متفاوت.‏
تکیه کلامش هم این بود: به یک چشمم فلان جا بودیم و به چشم دیگرم داشتیم بیسار جا چه کار می‌کردیم و در چشم دیگرم...‏ این که در خواب چند چشم داشت بماند.‏

قوی بود و قدبلند، با چشمانی نافذ، از بین خواهرهای مادرم، فقط همین یکی دوست داشتنی بود و ساده و پر مهر
وقتی برای همیشه رفت سنی نداشت.‏

ادامه دارد