June 24, 2007

پروژه 4

این پروژه تقریبا بسته اعلام می شه.
دی روز این آقا رو دیدم. ظاهرا بهزیستی یه قول هایی بهش داده. کمک جزئی هم بهش شد که بره پیش خونواده اش شهرستان.
همین

June 21, 2007

ادامه پروژه 4

رفتم از نزدیک دیدم خبر درست بود و مرد با اسباب خانه اش یک هفته است که زیر پل حافظ زندگی می کنه و خانواده اش را دو روزی هست فرستاده شهرستان و الان به کمک احتیاج داره .
لطفا هر کی می خواد کمک کنه سریع اقدام کنه .

پروژه 4

امروز پنج شنبه روزنامه جام جم خبری مشابه مورد پروژه 3 زده که من الان می خوام برم ته و توش رو در بیارم. اگه کسی خبرو خونده و بعد از مشاهده من خواست کمک کنه. خبر بده.
(خبر در مورد خونواده ای یه که صابخونه بیرونشون کرده و الان زیر پل حافظ هستن(
شرمنده که این پروژه انقدر زود بود و فرصت نفس کشیدن بهتون نداد.
در ضمن آماده باشین که پروژه اساسی می خوام تعریف کنم و هر کسی اگه لینک قدری داره کمک کنه.

June 20, 2007

کپی رایت

این پست همه جا هست و احتمالا خیلی ها قضیه را می دانند ولی در مورد پست قاف بهتر نیست پول واریزی به حساب نامجو را بر اساس سی دی حساب کنیم و نه کاست؟
هر چند صلاح مملکت خویش خسروان دانند

June 19, 2007

خود سانسوری بس است

چند روز پیش شریعتی را می رفتم پایین، یادم آمد یک سال است این مسیر را نرفته ام. یادم آمد یک سال است خیابان زیبا نرفته ام. یادم آمد یک سال است که رفته اید و به چشم ما شاید سال هاست. امشب زنگ زدی. حرف زدی از باران گفتی و از خیابان دستور و بارانی که آن سال آمده بود. هیچ کس اما نگفت دل تنگی یعنی چه. هر دو خندیدیم و گفتیم و پنهان کردیم. ارزش زندگی در چیست؟ هنوز نمی دانم.
حال همهء ما خوب است، همه خوبیم و زندگی می کنیم
تو اما باور نکن
.
.
.

صدا

صدایی می آید که مربوط به دورهاست. هم از دور است هم از دورترین.
دنیای عجیبی نیست؟

قرعه

شاید کمی زمانش گذشته باشد اما نامهء در خور توجهی بود که در وبلاگ کاوه به آن برخوردم.
بخوانید

June 18, 2007

وقتي كه مي لزرد

همه نگران مي شوند. مهربان مي شوند. به ياد مرگ مي افتند و بعد باز فراموش مي كنند. همه چيز را
زلزله مي آيد و مي رود و ما نمي مانيم . مي مانيم
و يادمان مي رود كه مرگ همين نزديكي است.

این روزهای بی عبور

تو که همیشه هستی کنارم. در ذهنم. همیشه و همیشه.
پس این بی تابی و دنبال گشتنت برای چیست؟
هنوز هم می گردم. هر چند همیشه هستی.
از تو چیزی به خاطره ندارم، هر چه هست همیشه هست گذشته نیست.

June 13, 2007

تشکر

عدالت گستری تان چشم دنیا و آخرتمان را باز کرده استاد، تشکر می کنیم از این همه دست و دل بازی که ملک و مملکت را گرفته و همه از پیر و جوان، فقیر و غنی دعاگوی جانتان هستیم که مبادا گزندی از زمین و آسمان بر آن نرسد. فقط سوالی کوچک داریم و آن این که چه طور با حقوق ایکس تومان ، اجاره خانهء ایکس تومانی را بدهیم و تا آخر ماه خودمان و خانواده زنده بمانیم؟ البت نگرانی مان از این است که دعاگویی از دعاگوهایتان کم نشود. تا خدای نکرده رعدی ، برقی، چیزی از آسمان به یکباره بر فرق سر شما اصابت نکند.
( لازم هست بگویم که کرایه خانه در عرض یک سال دو برابر شده و تخم مرغ ناقابل به قرار هر عدد 100 تومان و کرایه تاکسی و.... )
خدایتان بیامرزاد

22

بیست و دو خرداد بود. 7تیر بود. پلیس بود با 7تیر. با باتوم. زن اما نبود. پلیس بود تا دیرِ عصر، شب. اما زن نبود.
تجمع نبود.
گقته بودند تجمع نخواهد بود.
اما ترس برادر مرگ است.
ترس ایستاده بود در میدان و از مرگ پاسداری می کرد.
22خرداد بود.

June 10, 2007

پروژه 3- خبر

خانوادهء مورد نظر خونه گرفتن توی افسریه. دست همهء کسایی که کمک کردن درد نکنه( در ضمن برای این که مطمئن باشیم قرارداد رو به رابط مون نشون دادن، ) این خبر فقط به خاطر این که از همگی شما که کمک کردین تشکر بشه ، درج شده و باز هم از طرف اون خونواده ازتون سپاسگزاریم. در ضمن منتظر تون هستیم در پروژه های بعدی

برشی از مکتب دیکتاتورها

"اولین مسئله ای که می خواهم توجه تان را به آن جلب کنم، گرایش عمومی اصالت دادن به دولت و دولتی کردن هر چه بیش تر امور اجتماعی است؛ گرایشی که به موجب آن، دموکراسی با نیت گسترش خود، خودش را تباه می کند. به نظر من، این سرنوشت محتومی است که دموکراسی به زحمت می تواند خود را از دست آن خلاص کند. در واقع، دموکراسی باید به کمک توده های مردم و تولیدکنندگان و سوداگران بشتابد و مشکلات آن ها را حل کند، و برای این کار مجبور است روز به روز نهادهای اجتماعی تازه ای را به نهادهای قدیمی لیبرالی اضافه کند. نتیجه این که قدرت نهادهای اجتماعی در همه جا رشد می کند و به و ضع و حدی می رسد که دموکراسی سیاسی به هیچ وجه نمی تواند آن را کنترل کند. در نتیجه، چیزی که اصطلاحا "حاکمیت مردم" خوانده می شود، هر چه بیش تر حالت مجازی پیدا می کند. بودجهء کشور چنان ابعاد غول آسایی به خود می گیرد که حتی کارشناسان هم از آن سر در نمی آورند. حاکمیت واقعی به دست بوروکراسی می افتد که ذاتا غیرمسئول و مجهول الهویه است، در حالی که قوه ء مقننه به صورت مجمعی از افراد وراجی در می آید که دربارهء مسایل بی اهمیت جر و بحث می کنند. همگام با انحطاط قوهء مقننه، میانگین تعهد اخلاقی نمایندگان هم طبعا سقوط می کند. نمایندگان مجلس فقط به انتخاب دوبارهء خود فکر می کنند. به خدمت گروه های فشاری در می آیند که این انتخاب دوباره را تسهیل می کنند و برای این کار نیازمند مساعدت دستگاه های اداری می شوند.
خودمختاری محلی، که اصطلاحا قدرت واسطه ای نامیده می شود و انواع دیگر مناسبات اجتماعی سنتی و طبیعی از بین می رود و یا اگر باقی بماند از محتوا و معنی خالی می شود. می دانیم که تفوق مدیریت تمرکز یافته شرط لازم هر نوع رژیم توتالیتاریستی است، حتی می توان گفت که خود توتالیتاریسم است. در همین حال ( بی آن که بخواهیم هیچ نوع رابطهء علت و معلولی با آنچه گفته شد برقرار کنیم) مسئلهء تازه ای مشاهده می شود و آن فروپاشی روزافزون باورهای سنتی است. اسطوره های بزرگی که باورهای نیاکان بر آن متکی بود رنگ می بازد، یا دست کم نفوذ خود بر زندگی اجتماعی را از دست می دهد. البته، پرستشگاه ها و آئین ها و سرودها و شمایل ها باقی می ماند: اما دیگر آن شور و علاقه گذشته کجاست؟ چه کسی می تواند باور کند که اعتقاد به کلیسا بتواند روابط میان ملتها را بهتر کند و اخلاق مسیحی در زندگی اجتماعی قابل پیروی باشد؟ انترناسیونالیسم جنبش کارگری هم، با اینکه بسیار تازه تر است، سرنوشتی بهتر از آن پیدا نکرده، نزد عناصر میانه رو به اشکال مختلفی از سوسیالیسم میهنی در آمده و نزد تندرو ها شکل بندگی امپریالیسم شوروی را به خود گرفته است. تقریباً در همه جا، سوسیالیسم هم مثل راه آهن و پست و تلگراف دولتی شده است. به نظرم حتی در میهمانی های رسمی هم دیگر متداول نیست که جام های خود را به افتخار "پیشرفت حتمی و تدریجی بشریت" و "کاربرد انسان دوستانه علوم" بالا ببرند. به این خاطر که دیگر کسی این چیزها را باور نمی کند. هرکس توانائی فکر کردن دارد الان مطمئن است که مسئله انتخاب میان انحطاط و نابودی هم مطرح است. در حال حاضر، این وضع روحی نخبگان کمابیش همه کشورهای پیشرفته است. در نتیجه این نخبگان هیچ چیزی را که درخور مخالفت و مبارزه باشد پیدا نمی کنند، ولو برای گروه محدودی از مردم به اشکال متعالی فرهنگ و تمدن همه جا گیر توده ای دسترسی دارند. این فرهنگ همگانی، از طریق گسترش عظیم وسائل به اصطلاح ارتباط جمعی خود می نمایاند، و نتیجه آن، یکی کردن برداشت های همه افراد، و بازداشتن آنان از هر نوع تفکر مستقل است."

مکتب دیکتاتورها
اینیاتسیو سیلونه
ترجمه: مهدی سحابی
نشر ماهی

June 6, 2007

دروغ

روبه روی پنجره می نشینی
پرده را که کنار بزنی
چیزی جز دیوار چشمانت را نوازش نمی کند
نور نیست
روز نیست
هر چه هست سیاهی است و سیاهی
خورشید هم دروغ گوی بزرگی از آب درآمد
این همه را باور نکن
پرده را که کنار بزنی
هیچ منتظر است

گول می زنیم پس هستیم

چرا حساب بلد نیستن؟
می گن از وقتی بنزین کارتی شده مصرف سوخت انقدر کم شده! ولی به این توجه نمی کنن که مدارس تعطیل شده و کلی سرویس روزانه انجام نمی شه!!
یا شاید هم از زرنگی شونه؟
مثلا انتخابات مجلس رو 24 اسفند می ذارن که به تعطیلات بخوره و کسی پی گندکاری هاشون رو نگیره. کارت سوخت رو هم یه وقتی دادن که به تعطیلی مدارس بخوره و اینو نمی گن که یک شب قبل از گرونی بنزین 3 -4 برابر شب های معمولی ملت بنزین زدن
شهرفرنگه
...

June 2, 2007

فرستنده نداریم

همه خواب می بینند یا رویا.
در دریاچهء آرزوهایشان شنا می کنند و گاه هم قلابی می اندازند ته دریا شاید ماهی، مروارید یا پری دریایی صید کنند
من اما نه خواب دارم که خواب ببینم نه دلم خوش است به خیال بافی هایی که به سراغم نمی آیند،
قلابی هم نداشته ام که بخواهم زبان بسته ای را صید کنم.
می نشینم و دودی را تماشا می کنم که از سرانگشتانم سر می خورد و در هیچ گم می شود.
می نشینم شاید روزی کسی با سبدی از راه برسد و بسته ای رویا یا پاکتی پر از آرزو برایم به هدیه بیاورد.
می نشینم و در دود غرق می شوم.
نگرانی انتها ندارد
.
.
.