June 27, 2006

تنبلی جدید: بازی های اینترنتی

چند تایی کتاب خوانده ام ؛ دو تا هم فیلم دیده ام
اگر این بازی بگذارد! جادو و کتاب خانه را به روز کنم!!

June 24, 2006

خرما


از زندگي كه نمي كنيم

Hold on

دخالت يا نگراني

بخش مهمي از زندگي ما را اطرافيان شكل مي دهند. مي خواهم بدانم چه قدر اطرافيان هر شخصي اجازه دارند در زندگي او نقش ايفا كنند، نگرانش باشند و برايش تعيين تكليف كنند. اين سوالي است كه ذهنم را مشغول كرده.

June 18, 2006

جادو

روز

دی شب خوابنو دیدم

June 13, 2006

شیشه

روی سخنم با کسی است که حرف هایمان را نشنیده تیغ به رویمان می کشد.

روی سخنم به کسی است که درد و رنج را نمی بیند و فریاد عدالت خواهی سر می دهد.

....

به عدد 500 هم نمی رسیدیم دی روز و چنان ترسیدید! مگر چه می خواستند که این چنین بی شرمانه به روی هم وطنان تان باتوم می کشیدید

گفتم که بگویم درد همان پلیس زن هم بر شانه هایم سنگینی می کند. او که کورکورانه آلت دست مشتی مرد قدرت طلب شده و خواهران خویش را به خاک می کشد و شب در پستوی خانه اش اگر شوهری داشته باشد از او کتک نوش جان می کند و یا تحقیر می شود و اگر پدری داشته باشد این اوست که زور می گوید و زن با عقده های شبش فردا به سوی ما خواهد آمد.

چرا نگذاشتید بگوییم آن چه را که برای همه مان می خواستیم.

برای مادری که شش ماه است روی فرزندش را ندیده. فرزندی که دیگر پدر ندارد اما قانون او را به پدربزرگش سپرده است.

برای زنی که قانون هیچ حقی برای او قائل نیست و همین پلیس مردمی به او می گوید" اگر کار نداری وایسا کنار خیابون!"


حالم بد است از اين همه درد؛ از ديدنِ اين همه قدرت طلبي


خسته

تنها و با قدم هایی آهسته بی هوا از کنار جمعیت می گذرد. انگار این هیاهو و باتوم ها در دنیای دیگری بالا می روند. به ما که می رسد کمی پا سست می کند, می پرسد این جا چه خبره؟ و من می گویم تجمع... تسخر می زند می گوید بی کارید؟برایش توضیح می دهم این ها که می بینی برای خواستن حقوق نداشته ماست. همین جوری به سرم می زند می گویم اگر فردا شوهرت بچه هایت را بردارد و ببرد به کجا شکایت می کنی؟ می خندد خنده ای از سر درد. می گوید تا ریاست جمهوری هم رفته ام جوابی نگرفته ام. دست کش های نخی سیاه را از درمی آورد. دست هایش تکه تکه است. در خانهء مردم و شرکت های مختلف کار می کند. دو دختر دارد که خرجشان را می دهد. می گوید اگر دوربینی هست بگو تا بروم جلویش و همهء حرف هایم را بزنم. این بار من می خندم از سر درد, می گویم فکر می کنی حرف هایت را پخش می کنند؟ می گوید مجبورم کار کنم به این شیوه هر چند دیگر توانش را ندارم اما برای حفظ آبرو و لقمه ای نان مجبورم. وگرنه به همراه دخترانم باید بیاییم بشویم از همین ها که کنار خیابان می ایستند.


ب.ت. فکر می کنم این زن رنج دیده از طریق کدام ماهواره و اینترنت نداشته تحریک شده بود؟؟؟ حرف هایش جز درد نبود و من تنها شنونده ای بودم برایش و هیچ کاری از دستم ساخته نبود.

June 12, 2006

چيزهايي كه فراموشم شد

ژيلا بني يعقوب بازدداشت شد.
آرتيدي ها نيروهايي ايتاليايي بودند در جنگ جهاني اول كه از بين زنداني ها و خلاف كارها انتخاب مي شدند، آموزش مي ديدند و قبل از عمليات نيروهاي اصلي تحت تاثير مواد مخدر دست به عمليات پاك سازي منطقه مي زندند.

تجمع زنان در نطفه خفه شد

ساعت 4:40 فضاي سبز پايين ميدان 7تير پر از آدم و بيش از آن ها لباس شخصي و پليس. پليس به بقيه اجازه نمي داد وارد فضاي سبز شوند و سعي داشت زنان و بقيه را متفرق كند. هنوز تجمع شروع نشده بود كه تقريبا همه را متفرق كردند. مردم چند دسته شدند و هر دسته به گوشه اي از ميدان با كتك راهنمايي شدند! عملا هيچ كاري انجام نشد جز اين كه حدود سه ميني بوس زن را گرفتند. كلي زن كتك خورد و ...
نكته هاي جالب:
پليس: عامل اصلي اغتشاش
زنان پليس: آرتيدي هاي* نيروي انتظامي
نيروي انتظامي: بددهن، لات و
...
زني هيكل مند با قدي حدود 185بدون چادر با مانتو و مقنعه و كاور پليس باتوم را در دست مي چرخاند ، كتك مي زد و زنان را مي انداخت داخل ميني بوس.
مردان پليس هل مي دادند، لگد مي زدند و فحش مي دادند.
حرف هاي زيادي براي گفتن هست ولي در اين تجمع هم تنها چيزي كه دستگيرم شد اين بود كه ما مردم سزاوار بيش از اين نيستيم.
*عكس از منصور نصيري

June 11, 2006

فیتیله

شاید توی این روزها بشه کلی سوء استفاده کرد یا استفاده. تنها زمانی که تقریبا کل دنیا روی یه موضوع متمرکز می شن همین جام جهانی یه.
فیتیله دنیا تعطیله

آرژانتین-ساحل عاج

ای داوری که بلد نیستی داوری کنی برو پرتقال بفروش

June 10, 2006

June 9, 2006

بازي ازل

دنياي عجيبي است. به بهانه اي كوچك شاد مي شو ند و فعال.
بدون بهانه غنگين مي شوم و در لاك خود فرو مي روم و به ديدن پرده هاي خانه اي دوباره بي بهانه زندگي را از سر مي گيرم، هر چند هيچ شادي در آن نهفته نباشد.
دنياي مزخرفي است. شايد خدا هم هم چون م ا كه در سودوكو و فاينال اِرت و بازي هاي ديگر در جا مي زنيم و معتادِ بازي شده ايم، معتادِ بازي شده كه از ازل شروع كرده و ديگر نمي داند چرا و چه گونه بايد تمامش كند. اگر هنوز باشد
...

June 7, 2006

دو متر در دو متر جنگ

به توصیهء احسان خلملاخ دی شب رفتیم همین نمایش معرف حضور. شاید انقدر احسان تعریف کرده بود که من یه کم از اون حدی که باید کم تر لذت بردم. ولی بازی دوتاشون شاهکار بود و بازی دو تا دیگه نه. یعنی اون دو تا دیگه خیلی کلیشه ای بودن. آخر نمایش هم شاهکار بود . نشون به اون نشون که او دو نفری که یه کم کچل بودن و گروگر عرق می ریختن بازی شون خیلی عالی بود.
موسیقی زنده اش هم خوب بود. ولی احسان یادت باشه دفعهء بعد یه کم, کم تر تعریف کنی که بعدا نخوره توی ذوقمون

June 6, 2006

GAME

گم

دوست دارم باور كنم هر گيلاسي طعم خودش را دارد و مي توان از يك كاسه پر از گيلاس يكي ديگر برداشت.
من اما باغ گيلاس ام را گم كرده ام.

کتاب

جمع

یه ایدهء غیرعملی چند وقته توی ذهنمه:
اگه همهء زن های عالم تصمیم می گرفتن دیگه بچه دار نشن چی می شد!

June 4, 2006

مدعي

كسي كه ادعا مي كند بايد پاي ادعايش بايستد نه آن كه ادعايي نكرده

هيچي

مسافرت نيستم، به كامپيوتر دست رسي ندارم كه بنويسم. همين
موارد مصرف خلملاخ را هم گوينده خودش بايد پيدا كند.