February 28, 2006

NO WAR

فقط همین؟




James Blunt - No Bravery Lyrics

There are children standing here,
Arms outstretched into the sky,
Tears drying on their face.
He has been here.
Brothers lie in shallow graves.
Fathers lost without a trace.
A nation blind to their disgrace,
Since he's been here.

And I see no bravery,
No bravery in your eyes anymore.
Only sadness.

Houses burnt beyond repair.
The smell of death is in the air.
A woman weeping in despair says,
He has been here.
Tracer lighting up the sky.
It's another families' turn to die.
A child afraid to even cry out says,
He has been here.

اوهام

خواب دیدم.
خواب های بسیار
و تو
اما زنگ تلفن بیدارم کرد
خواب هایم در مسیر خوبی پیش می رفت
اما تلفن نگذاشت
آه از دست این زنگ های پر صدا

پروژهء شکست خورده

آقایان و خانم ها
لطفا قبول کنید که پروژه تان شکست خورده. شکستِ مفتضحی, این که یک سری از بچه های این مملکت را در مدرسه هایی خاص ایزوله می کنید. چیزهایی را در ذهنشان ملکه می کنید که با واقعیت اجتماعی این مملکت هیچ سنخیتی ندارد و انتظار دارید که وقتی بزرگ می شوند موفق ترین ها باشند و مملکت را به سامانی برسانند.و
چشم هایتان را کمی باز کنید. چند درصد این بچه ها که حالا بزرگ شده اند, موفق هستند؟
سمپاد شکست خورده است.
درها را تخته کنید.
اگر می توانید برای همهء کودکان این سرزمین شرایط یکسانی فراهم کنید اگر نه که ایزوله کردن دردی را دوا نمی کند جز این که از این کودکان, افرادی از خودراضی, افسرده و ... می سازد.
همهء کودکان می توانند موفق باشند گیرم نه در ریاضی, گیرم در چیزهای پیش پا افتاده.
اگر می توانید به همه برسید.
چشم هایتان را بیش تر باز کنید و بهتر نگاه کنید.

February 26, 2006

تفرقه بینداز و حکومت کن

ظاهرا این بار تفرقه فقط در میان اهالی یک کشور با مذاهب گوناگون نیست. این بار طرح وسیع تر است. به وسعت دنیا.
...
کمی بیدار شویم بد نیست

چند روز دیگر

شمردن بلد نیستم. اما می دانم روزهای زیادی از آن روزی که هواپیمایی بر سر خانه هایی مسکونی خراب شد, گذشته است. و نمی دانم پس از این گزارشی که باید به ملت همیشه در صحنه می دادند کجاست.
یا شاید من خبر ندارم.

کارِ دست


خوب شاید از این به بعد بزنم توی کار چوب
برای شروع یه سری قاب که عکساشون رو با موبایل گرفتم و کیفیت ندارن.
هر کی خواست سفارش هم قبول می کنیم.

February 23, 2006

نفس

در اين شهر نفس مي كشي و مي دانم كه هستي
اما
دور از همهء آن ها كه دوستت دارند
زندگي جز اين نيست كه قدرِ
قدرِ
بگذريم
بيا كه دل همهء ما تنگ است
و من بيش از همه
مي داني كه
...

February 21, 2006

بابی

روزهای بی پایان
شب های بی داری
با این همه بی چه خواهی کرد؟
نجار خواهم شد؟

February 13, 2006

از درون شب تار

...
دست هایم بسته
چشم هایم خاموش
چه کسی دخترکم را دزدید
چه کسی
....

February 12, 2006

عکس هایی از

تکرار تاریخ

ما در زمانی هم چون زمان حکمرانی بلامنازع کلیسا زندگی می کنیم.
تاریخ ما را ربوده اند و ما هیچ درسی از هیچ تاریخی نگرفته ایم.
ما مجبوریم تمام راه های رفتهء دیگران را از ابتدا تا انتها برویم تا به جایی که آنان در حال حاضر هستند برسیم.
ما از هر چیزی بهانه ای برای خود می تراشیم, به خاک و خون می کشیم و حرف نمی زنیم, چون بلد نیستیم.
ما تاریخ را تکرار می کنیم تا چیزی از کسی کم نداشته باشیم.
...

درختان را سر می برند و آدم ها را ....

چه می شود کرد در ولایتی که به درختان هم رحم نمی کنند.

February 11, 2006

بدون شرح

دو و نيم ميليون تومان خرج شام پنج شب يك هيئت، چند هيئت عزاداري فقط در اين شهر هستند؟
رقمي كه در اين ده شب جا به جا مي شود چه قدر است؟
با اين پول هاي جابه جا شده در اين ده شب چه كارهاي ديگري مي شد كرد؟
بودجهء اختصاصي شهرداري به تكايا چه قدر بود؟ آيا بهتر نبود همان بودجه را بين كارگران زحمت كش شهرداري تقسيم كرد؟
آيا بهتر نبود...؟
اصلا من چرا به اين ها فكر مي كنم؟
فعلا كه حق داشتن انرژي هسته اي از نان شب هم براي ما واجب تر است! چرا گير مي دهم به اين بندگان خدا
بهتر است به اين فكر كنم كه با انرژي هسته اي كه مي خواهيم و هيچ سرمايه گذاري اوليه اي لازم ندارد و همين طور مي تواند در خدمت ملت شهيد پرور باشد چه كارها كه نمي توانم بكنم!
شايد هم خدا را چه ديدي، اشتباهي همين جا در همين مملكت يكي دو تايش را داديم دست بچه هاي محل كه شب چهارشنبه سوري دلي از عزا در بياورند و ديگر چيزي و كسي نماند براي غصه خوردن
....

98.2%

كسي از تعداد كساني كه فروردين 58 در همه پرسي جمهوري اسلامي ايران شركت كردند آماري داره؟

قمارباز

ظاهرا قماربازي حرفه اي است. وبا را وقتي رو كرد كه قرار بود از آژانس براي بازديد بيايند كه نيامدند.
حالا هم بعد از سه ماه آسَش را رو كرده. فرياد وامحمدا سر مي دهد. مي دانيم كه يك ماه فرصت داريم. سازمان ملل به كارمندانش گفته دو هفته از خانه هايتان خارج نشويد. بيشتر سفارت خانه هاي اروپايي هم كه تكليفشان روشن است.
فرصت خوبي است براي جمع و جور كردن.
نه؟

بي ربط

در اين بلبشو بد نيست بپرسم سرنوشت هواپيماي سي 130 چه شد/
همه چيز را فراموش مي كنيم
كاري مي كنند كه فراموش كنيم

February 7, 2006

دید

همیشه در صحنه

این عکس را از عکس های آقای محمد خیرخواه وام گرفته ام

برایم سوال است: آیا این آقا اهل دانمارک هستند؟

فکر می کردم که آقای احمدی نژاد احساس می کند بعد از انقلاب 57 روی کار آمده و باید حرکت هایش انقلابی باشد, الان به یقین رسیده ام.

پی نوشت: سوال دیگری هم هست, کاریکاتورها اگر اشتباه نکنم سپتامبر 2005 چاپ شده اند, ما چرا الان اعتراض می کنیم؟

اگر اشتباه می کنم کسی روشنم کند.

این یعنی چی؟

آغازِ پايان

ديشب مطمئن شدم كه نمي‌شود
ديشب شب سياهي در تاريخ اين سرزمين بود
نه فقط به خاطر اين كه جايي را به غيرتي آتش زدند؛
اين نخستين بار نبوده است در اين مرز پر گهر
كه حالا حق هسته‌اي هم مي‌خواهدديشب سياه بود
كه در ميانه آن‌چه عزا مي دانند
در دل به سياه‌كاري خود مي‌خنديدند
و براي جهالت خود فرياد شادي سر مي‌دادند
هرچند ديگر تفاوتي ميان شادي و عزايشان نيست
براي محمد چنين مي‌كردند و مي‌كنند؟
براي او غيرت مي‌ورزيدند؟
حاشااوهر كه بود و هر چه كرد
نسبتي با اين‌ها نداشت
آن‌قدر بود كه در كتابش براي خود او آمدهو لو كنت فظا غليظ القلب ...
اين‌ها اما هستي و مستي از جاي ديگر مي‌گيرند
بگذريم كه در گوش خر ياسين و غيره خواندن
سال‌هاست كه ضرب‌المثل شده
ديشب آغاز پاياني بود
چشمي مي‌خواست اين ديدن كه آن‌ها نداشتند و ندارند
ديشب براي اين مرز پر گهر آغاز رسمي
تاريخي بود كه پيراهن سياه‌ها مي‌نويسندش
تاريخي كه به اسم محرومان شروع مي‌شود
ولي رانندگان شركت واحد در زندان‌اند
تاريخي كه به نام نانِ محرومان آغاز مي‌شود
ولي آوردش آتش است
تاريخي با اسم شكم‌هاي گرسنه، به رسم جنگ
تاريخي كه اگرچه تا آخر به دست همان‌ها
ظاهراً پيش مي‌رود، اما اين‌جا اين آخر هر چه هم به تاخير بيفتد
همان پايان هم هست
پايان
پی نوشت: می خواستم چیزی بنویسم که بگویم هتک حرکت را با هتک حرمت پاسخ نمی گویند. می خواستم بگویم کسانی که دی شب را آغاز کردند ... بگذریم دیدم علی بهتر از هر کسی حرف مرا زده. بدون اجازه اش عین مطلبش را این جا آوردم.

God's open letter to Iranians


Honestly, I'm sick and tired of listening to you people whine. You fail to recognize how busy I am. I put in 24-hour days, every fickle day. I have to oversee the operation of all existence. I have to manage the relationship between time and space. I am busy maintaining solar systems, black holes, comets, asteroids, planets, the milky-way, blah blah blah...It's not bad enough that I have to prevent your shitty little planet from smashing into Neptune or getting sucked into the sun, I have to constantly listen to you people bitch.

What do you want from me? What else could I possibly give you Iranians?

I picked the best prime real estate on Earth and handed it to you. I gave you beautiful vacation spots in the north of the country, magnificent mountains in the west, an exquisite desert in the east and a perfect passage to oceans in the south. I gave you ravishing lands, clean air,
lushes trees, fruitful soil, and roaring rivers. I gave you riches that were the envy of humanity. I gave you resources others would kill for.
What did you do with it? Nothing. You sat on your lazy asses and let it all go down the drain. I put an ocean of oil underneath you to power the world. But you people were so inarticulate, you didn't even appreciate it.
Others came and plundered it. I made you smart, creative, and innovative. Did you ever use your brains? Hell no! You just let it all go to waste. And those among you who did use your brains were immediately shunned or eliminated by your own compatriots. You bought used, wasted, consumed, purchased, drained, exhausted natural resources and contributed nothing in return. While I watched other nations create, invent, change, produce, discover, contrive, you people went through life clueless. Oh, and another thing: I'm tired of listening to you people blame all your deficiencies on other nations. They took your oil? Tough shit-- you didn't deserve it.
They took your lands? Big deal-- what good did you do with it anyway? They stole your resources? Oooh, it breaks my heart. I have had my eyes on you in last 3000 years and I have not seen people as lazy, cunning, lying, cheating, and ass kissing as you. You're most unkind to your own kind. You always chose the easy way out, minimum pain, maximum gain. What did you do with those brilliant poets, artists, scientists, thinkers, and savants who appeared among you? You managed to push them under the water to avoid feeling inadequate. Well, this might come as a shock to you, but it doesn't work like that. You see, I created humans to be productive not to
sit around and watch life go by. Others achieved, you didn't. End of story. So from the Office of the Chairman of the Board of Existence to the citizens of Iran, read my lips: Please quit whining. I have a universe to run and there is nothing else I can do for you.

Ciao baby!
Your creator,
G. Al Mighty
God@Heaven.org

پی نوشت: خوشمان آمد از این ایمیل گفتیم بقیه هم بخوانند

خالی نبودن عریضه

February 4, 2006

خاکستر

درونم غوغایی است
به ظاهر اما آرامم
جرقه ای می خواهد این تلِ هیزم
...

February 3, 2006

کسی که نمی فهمد

تا کی می خوای باهاش بازی کنی؟
آهای با توام.
دست از سرش بردار.
فکر کن هیچ وقت نبوده؟ می میری؟
برو پی زندگی خودت
واسه چی تهدید می کنی؟
بی شعور
...

برای تمام زندگی ام که بعد از او همه هیچ است

سال ها می گذرد از آن ظهر شومی که یخ زدم و نمی دانستم این سرما از نبود توست. از رفتن بی صدای تو.
سال ها می گذرد از آن صبح شومی که ای کاش هیچ وقت نمی رسیدم.
سال ها می گذرد از آن صبحی که همه بودند و تو نبودی و من به دنبال تو می گشتم, در آن خانهء پر اندوه.
سال ها....
هنوز اما باور ندارم, هنوز خوابهایم مرا تصدیق می کنند و رفتنت را کتمان,
حق من از زندگی این نبود
چرا یادم رفت که دستم را چسب بزنم به دستت تا نتوانند مرا از تو جدا کنند؟

من هنوز دخترکی بیش نیستم
دخترک تو که بوسه هایش را دوست نداشتی, چندش ات می شد, اما....

ندیدن بد دردی است

این کور تا کسی را بر خاک نکند دست بر نخواهد داشت...

دنیای بی آرزو

پذیرفته ام که هیچ چیز از آنِ من نیست, دقیقا هیچ چیز

February 2, 2006

مهر

دختر نمي داند چه گونه قدرداني كند.
دختر دلش براي مادرش تنگ مي شود...
...و مادرش را مي بيند كه كتاب مي خواند
....دختر دلش تنگ مي شود و به مادرش زنگ مي زند
دختر
....