January 29, 2011

شب

باران می بارد
اما؛
لب های من به خشکی کویر لوت
در حسرت،‏
ترک می خورد.‏
و می ترسم
که دیر بیایی

January 27, 2011

؟

می خزم درون غار تنهایی
استقبال می کنید
تنهایی اما ذهن مشوش و درگیر  را چاره نیست
تنهایی هیچ وقت چاره نیست

January 22, 2011

تمام آنچه داشتیم

Who cares about common,
common is boring,
I like being with you,
you made me better,
hopefully, I made you better,
all we had was uncommon
and
I've never been happier.

January 19, 2011

فراموشی

خواب می بینی
خواب نمی بینی
رنگ ها را می بینی
رنگ ها را لمس نمی کنی
زندگی حتی خاکستری هم نیست
و خواب کابوسی است که شب و روزِ تاریک را به هم پیوند می زند.‏

January 5, 2011

سلام

دریغا که دریغ می شوم از یک کلمه، کلمه ای که دوای دو روز این درد بی درمان است