زندان بود و تو بودی و من که به همان زندان آوردندم. آرام بودی، آرام تر از همیشه. اتاق من و تو یکی بود و عجیب این که من می توانستم در کلاس هایم شرکت کنم. رفته بود. گفتی و گفتی و باز مادرت بود که سایه اش را می دیدم.
خواب بودم، دی شب خواب دیدم
خواب زندانی که زندانی هایش ما بودیم
خواب بودم، دی شب خواب دیدم
خواب زندانی که زندانی هایش ما بودیم
No comments:
Post a Comment