October 27, 2007

دزد

ضبط صوت خریده بود و مکالمات مردم عادی را داخل اتوبوس، تاکسی، شرکت و هر جا که امکانش بود ضبط می کرد. برایش از عکس گرفتن راحت تر بود. این طوری لازم نبود آدم های قصه هایش، حرف های سخت سخت بزنند، کافی بود ضبط را روشن کند و حرف های دو به دو یا چند نفرهء مردم کوچه و خیابان بشود حرف های آدم های قصه هایش.
جمعه شب قرار بود برود مهمانی ، فرصت خوبی بود برای جمع کردن حرف های بیش تر. در آخرین لحظه ضبط صوت یادش رفت نیمه های شب که برگشت خانه، درِ آپارتمانش شکسته بود، دزد زده بود به زندگی اش، نامرد همهء کاست ها و ضبط صوت را هم برده بود.
آدم های قصه ایش لال شده بودند.

No comments: