می گوید بیش تر بنویس. دیر به دیر می نویسی؟ نگاهش خیلی دور است اما آشناست خیلی.
احوالشان را می پرسم اما صدایم خیلی دور است اما به گمانم آشنا
جایی بود هم چون جزیره در آن دانشگاه بی در و پیکر که ما رابینسون هایش بودیم. اما رابینسون هایی که فقط آن جا آرام بودیم و احساس امنیت داشتیم
همه با هم بودیم و دوست و به فکر هم
حالا اما خبری نیست یا شاید من خیلی دور شده ام
می گوید بنویس و صدایش گم می شود
نقطه سر خط
2 comments:
اين چيزي كه نوشتي يه جور حس نوستالژيك غمگين داشت واسه من
I am one
I am not one
I am young
I am your youth
I do not want war, I do not want death
I do not want nuclear energy, I do not want military government
Coming together, gradually grow
Show that we want to be green
...Getting Green
Wear Green
Post a Comment