رفتم سر کوچه تا کمی خرید کنم. سوپری که همیشه ترجیح می دهم از آن خرید کنم بسته بود. از روبرویی اش خرید کردم. بیرون که می آمدم دقت کردم دیدم کاغذی روی شیشه چسبانده اند:
به زودی با مدیریت جدید افتتاح می شود!
دلم گرفت. یک سال بود که با این دو برادر مهربان و شاگرد نازنین و بسیار متین شان خو گرفته بودم.
دلم گرفت
به این فکر کردم که پس چه طور دوستانم می توانند بروند آن سر دنیا و چه طورتر می توانند روزی برگردند؟
غصه ام شد
به زودی با مدیریت جدید افتتاح می شود!
دلم گرفت. یک سال بود که با این دو برادر مهربان و شاگرد نازنین و بسیار متین شان خو گرفته بودم.
دلم گرفت
به این فکر کردم که پس چه طور دوستانم می توانند بروند آن سر دنیا و چه طورتر می توانند روزی برگردند؟
غصه ام شد
2 comments:
salam doste aziz
vaghean kare sakhtist. man hanooz in deltangiha ra daram va goman nemikonam hichgah rahe haly barayash peyda konam.dobare be yade iran o mahaleha o kochehayash oftadam.che ghamgin ast...............................
ساده است هر شب خواب می بینن. از خوب سوپر محل بگیر تا خوابهای نزدیکتر. اگه بادنیای روزها نمی شه کنار اومد دنیای شبها را که می شه به هوای دل ساخت
Post a Comment