اندوه کلمه ای است نسبی، شادی نسبی است، همه چیز زنگانی نسبی است، فاصله نسبی است.
هر چیزی را که بخواهیم اندازه بگیریم در قیاس با چیز دیگری معنا پیدا می کند و تعریف می شود.
گرما، سرما، روشنایی، تاریکی همه نسبی اند.
کسی که از سرمای -10 به اتاقی با دمای -0 وارد می شود، آن جا را گرم و امن پیدا می کند.
رنج کسی که برای همیشه دو پای خود را از دست داده است، بیش از کسی است که یک پای خود را از دست می دهد و او را خوش بخت می بیند که هنوز یک پا دارد!
شادی کلمه ای است عجیب و با مفهومی عجیب تر. کسی که قسمتی از عمرش را در زندان و با کار اجباری گذرانده باشد، حتما تعریف دیگری از شادی دارد. اصلا مگر شادی قابل تعریف هم هست؟!
آزادی نسبی است.
همیشه چهارچوبی هست برای محدود کردن آزادی، برای کسی که پشت میله هاست و کسی که نیست، آزادی معنای متفاوتی دارد.
کدام کلمه یا حالت را می توان به طور کامل بدون هیچ نسبیتی تعریف کرد؟
دوستی هم نسبی است، دوست داشتن هم.
ما در دنیای کلمات نسبی و بدون معنای مطلق زندگی می کنیم. ما در دنیای حالت های نسبی زندگی می کنیم و هر کس تعریف های منحصر به فرد خود را دارد.
تصویری که هر کس از هر کلمه دارد برای خودش با معنی است و برای دیگری بی معنی.
ما قراردادها را به وجود آورده ایم و از طریق آن تعریف ها را به هم نزدیک کرده ایم، اما در حقیقت هیچ تعریفی کاملا منطبق بر تعریف دیگری نیست.
جهان پدیده ای است نسبی و هیچ چیز کلی وجود ندارد.
*این را خیلی سال پیش نوشته ام