May 20, 2012

لعنت به ذهنی که تصویر می کند همه را و خاموش نمی شود برای یک لحظه حتی

شاید برای تو آسان تر بود این کندن، چرا که هیچ ردی از من در خانهء تو نیست،

هیچ وقت در اتاقت ننشسته بوده ام گوشه ای برای خودم، هیچ وقت با شاخه ای گل از در خانه ات نیامده ام داخل، کلیدی در جیبم نبوده که کلید خانهء تو باشد، خانه ای که در آن زندگی کرده ای و می کنی، 
مسواکم در جا مسواکی تان نبوده و لباس هایم در کمد اتاق، هیچ پتویی در آن خانه بوی نداشته مرا نمی دهد،
روی هیچ کدام از مبل های خانه تان که تا به حال نیامده ام، ننشسته ام، غذا نخورده ام، حرف نزده ام، به دیوار اتاقت هیچ لکه ای از من نیست، هیچ تابلویی، کوزه ای، مادر سرخپوستی، پاکت کتابی، هیچ ردی از من نیست در آن خانه
حتی رو به روی آینه دست شویی!
.
.
.
.
یادم باشد کسی را به خانه ام راه ندهم، کسی که بخواهد چون تو باشد برای من

May 17, 2012

خود کرده را تدبیر نیست

خاک را ذره ذره رویش ریختند، مشت، مشت، آن زیر خوابیده بود و دیگر نبود.

May 12, 2012

someone like me


You don’t know me
You don’t have anything I want, not anymore
You know why, no reason
I know who I was, that guy who left him behind, you know why, just I thought that he deserves someone better than me, I thought he deserves someone who look after him, either for I thought he deserves someone like you!
So I don’t know, I was hoping you could tell me
When you find one person that connected to the world, you become someone different, someone better.
When that person taken from you, what you become then?

اسارت در رهایی

بند ناف را که پاره می کنند، هشدارت می دهند که تمام شد همه چیز
....

May 2, 2012

برگرد

ابر سفید کوچولو، گم شده در میان ابرهای سیاه
گریزی نیست از این حجم تباهی، جز آن که تا دیر نشده، چشمانش را بگشاید و راه آسمان آبی در پیش گیرد