همچون مرگ خواران، امید ما را ذره ذره از جانهایمان کشیدید و در انتظار مرگِ ما امیدی به جشنی بیپایان دارید بر سر مزار تک تکِ ما.
تن داده بودیم به بازی در زمینِ شما، با قوانینِ شما،
ما فقط میخواستیم راهی برای نفس کشیدن مان باز باشد، فقط میخواستیم سایه شومِ جنگ بر سر این سرزمین نیفتد، ما میخواستیم کسی بر آتش تجزیه طلبی ندمد و این ملک بماند سر پا، گیرم که تلخ.
شما آنقدر از ما می ترسید که ترجیح دادید، بازی مسخره ای ترتیب دهید، بدون رقیب و بعد دستان خود را به عنوان برنده، بالا ببرید، آن قدر که خودگویید و خود خندید.
**
خردادها میآیند و میروند و رو سیاهی از آن شما خواهد بود.
روزی دوباره این صدا در جای جایِ این ملک شنیده خواهد شد:
"خرمشهر آزاد شد"
و آن روز کسی فریاد خواهد زد:
"ایران آزاد شد"