December 21, 2008

درد

محلهء خوبی است این محله ای که داریم ولی کوچه پس کوچه هایش می تواند درد داشته باشد.
دی روز پیرمرد دم سوپر مرا که دید گفت من 80 ساله ام می توانم وقتتان را بگیرم، گفتم بفرمایید. گفت تو هم گرفتارشان بوده ای؟ گفتم نه به آن صورت که شما فکر می کنید ولی چه کسی گرفتارشان نیست؟ شروع کرد از دخترانش تعریف کردن و این که هر دو را همان سال های مخوف از دست داده. همان سال هایی که همه بی دلیل می مردند. هر خاطره ای که تعریف می کرد اشک در چشمانش حلقه می زد. خودش دیابت داشت و هم سرش آلزایمر گرفته بود. همین جا نزدیکی خانهء ما زندگی می کنند توی همین بیستونِ بی ستون.
باید دوباره ببینمش

5 comments:

پ said...

نمايشنامه "در يك خانواده ايراني" را خوانده اي؟ محسن يلفاني نوشته. تقريباً درباره چنين خانواده اي.

blog said...

نه پرستو جان نخوندم. حالمی گیرمش و می خونم. مرسی

Anonymous said...

یوسف آباده خونت؟ هنوزم صدای رودخونه میاد از تو کوچه؟

blog said...

سلام سارا جان. آره هنوز می یاد فقط باید آخر شب ها بری که صدای ماشین ها خفه اش نکنه

Anonymous said...

بسیاری از اوقات، آنان که اهل دردند، حتی ممکن است کمک معنوی یا مادی مستقیمی نخواهند. خواست لحظه ای آنان آنست که بخشی از آن انباره ی کاونده و خراشنده ی وجود اسخویش را برای دقایقی با انسانی دیگر تقسیم کنند. چه نیازمند بزرگی است این انسان و چه بزرگ است این انسان که نیازمنداست.