May 2, 2012

برگرد

ابر سفید کوچولو، گم شده در میان ابرهای سیاه
گریزی نیست از این حجم تباهی، جز آن که تا دیر نشده، چشمانش را بگشاید و راه آسمان آبی در پیش گیرد

2 comments:

Anonymous said...

واقعا گریزی نیست از این حجم تخطئه خود خواسته

Anonymous said...

بيا مرا بلغزان
روی لبه هايی که گوشه ندارند
برنمی گردی
به سنگفرش هايی که هر روز مرا می شمرند
برنمی گردی
به بادهايی که هر روز مرا می چرخانند
بيا دست مرا از انگشت های مرگ بيرون بکش
تا از سکسکه هايی بگويم که فراموشم می کنی
من دراز که می کشم
در چاله ای می افتم که گردبادها خواب های مرا دوره می کنند
پدرم آرامگاه است
در حرف اضافه
و تنها برای بسته شدن پشت انزوای يک صندلی
که تنها .

-یک شعر از پرپری :) گفتم به عنوان پستت می خوره...