November 15, 2012
عقیم
سرانگشتانم زُق زُق میکنند، کسی ساز میزند، من نیستم اما
سرم پر از تصویر است، آسمانی با لکههای پنبهای ابری و ستارههایی که از آن لابهلا سوسو می زنند، تصویر نمیشوند اما
صداهایی در من میروند و میآیند، آواز نمیشوند اما
.
.
.
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment