June 6, 2010

هستیم

خانم مسن داخل اتوبوس اشاره می کند به دستش و می گوید دوباره بستی؟ می خندد
راننده تاکسی شروع می کند به حرف زدن و این که مواظب باش و به خاطر همین اذیت نشوی و ...‏
وقتی می خواهد پیاده شود چشمش می خورد به دنده و فرمان ماشین که بندهای سبزی گره خورده دورشان، می خندد و می گوید شما که خودتون هم باید مواظب باشین، راننده می خندد و می گوید من خودم جنبشی هستم

2 comments:

فرضيه هاي گستاخانه said...

در انبوه غمگين شدن ها گاهي اين صحنه هاي اتفاقي خوشحال كننده مي شه...

فرضيه هاي گستاخانه said...

ما همينجور الكي شما را لينك نموديم !