June 21, 2010

دیروز همین 89

من از ساعت 4 دیدمشان ولی نمی دانم از کی آن جا بودند، ولو شده بودند روی زمین. خودشان کنار دیوار، وسایلشان وسط.‏
راننده های ماشین ها و یک نفر دیگر اما توی ماشین ها بودند،‏ حدود 6:30 بود داشتیم چای و بیسکوییت می خوردیم، نگاه کردم دیدم دارند عصرانه می خورند.‏ باران آمد یک سری چسبیدند به دیوار یک سری هم از وسایلشان به عنوان چتر* استفاده کردند.‏ باد و طوفان شد، چشم هایشان پر از گرد و غبار شد.‏ خبری نشد اما، ماموریت شان دچار اشکال شده بود.هر کسی این طوری بی کار و عاطل و باطل ولو بشود زیر آفتاب داغ، باران خیسش کند، ... جوش می آورد، به همه گیر می دهد، تازه پارسال خبری از این عصرانه های مرتب و شیک هم نبود. دردناک بود که ببینی پسران سرزمینت را فرستاده اند برای انتظار کتک زدن خواهران و برادران سرزمینش. دلم سوخت براشون توی اون هوای گند دیروز مجبور بودن توی آلوده ترین قسمت های شهر باشن شاید مشکلی پیش بیاد.‏
روزی خواهد آمد که کسی با گلوله سخن نگوید؟ من رفتم، اما آن ها هنوز نشسته بودند.
پ.ن:
چتر: سپر
وسایلشان: باتوم، کلاه خود،لباس سوسکی...‏
ماشینها: از آمبولانس گرفته تا این ماشین های زرهی آتش خاموش کن کج و کوله چینی
مکان: ورزشگاه شیرودی

2 comments:

yalda said...

salam
be bloge manam ye sari bezan.nad nist:
yaldaaaa.wordpress.com
mersi

زودياك said...

درود

همين ديروز بود خيلي ها رو كشتن .. آره .. همين !