من از ساعت 4 دیدمشان ولی نمی دانم از کی آن جا بودند، ولو شده بودند روی زمین. خودشان کنار دیوار، وسایلشان وسط.
راننده های ماشین ها و یک نفر دیگر اما توی ماشین ها بودند، حدود 6:30 بود داشتیم چای و بیسکوییت می خوردیم، نگاه کردم دیدم دارند عصرانه می خورند. باران آمد یک سری چسبیدند به دیوار یک سری هم از وسایلشان به عنوان چتر* استفاده کردند. باد و طوفان شد، چشم هایشان پر از گرد و غبار شد. خبری نشد اما، ماموریت شان دچار اشکال شده بود.هر کسی این طوری بی کار و عاطل و باطل ولو بشود زیر آفتاب داغ، باران خیسش کند، ... جوش می آورد، به همه گیر می دهد، تازه پارسال خبری از این عصرانه های مرتب و شیک هم نبود. دردناک بود که ببینی پسران سرزمینت را فرستاده اند برای انتظار کتک زدن خواهران و برادران سرزمینش. دلم سوخت براشون توی اون هوای گند دیروز مجبور بودن توی آلوده ترین قسمت های شهر باشن شاید مشکلی پیش بیاد.
روزی خواهد آمد که کسی با گلوله سخن نگوید؟ من رفتم، اما آن ها هنوز نشسته بودند.
پ.ن:
چتر: سپر
وسایلشان: باتوم، کلاه خود،لباس سوسکی...
ماشینها: از آمبولانس گرفته تا این ماشین های زرهی آتش خاموش کن کج و کوله چینی
مکان: ورزشگاه شیرودی
2 comments:
salam
be bloge manam ye sari bezan.nad nist:
yaldaaaa.wordpress.com
mersi
درود
همين ديروز بود خيلي ها رو كشتن .. آره .. همين !
Post a Comment