April 25, 2012

مرگ در می زند

به تعبیری درست بود نگاه ات به اتمام راه، از این که چونان پدر جوانمرگ خواهی شد.
جوانمرگ شدی به همان سن و سال، اما به دست خویش، به زیر خاک نرفتی، لیک آلوده شدی به دنیایی که خود را از آن نمی دانستی.
آلوده به چیزی که خود را بی نیاز از آن می دانستی و آن را حقیر.
کاش زنده شوی دوباره، چنان که بودی.

April 20, 2012

اردی بهشتی

شاید به افسانه بماند، چون افسانه های دور، این که چنین در تو غرقه ام و نمی بینی. این که اضطراب هایت اضطراب من است، خوش ات، خوشی ام و نگرانی هایت نگرانی های من.
این که وقتی در این شهر نفرین شده نفس نمی کشی، قلبم تنگی می کند و نفسم می گیرد.
چنین یگانه نبوده ام با کسی،چنین یگانه نخواهم شد.
تو فقط برگرد
زمین زنده می شود و من به یاد تو، می پوسم زیر زمین

April 17, 2012

سبب

همه جهانم
ز من نهانم
کجای دنیا
رَوی ندانم

April 15, 2012

خشانت

تابستان تکلیفش از همان ابتدا روشن است، داغ است، می سوزاند، به سادگی می گوید که گرم خواهد بود، می گوید مراقب خودت باش، اگر نزدیک شوی، شاید بسوزی.
بهار اما درِ باغ سبز نشان می دهد، می گوید بیا به آغوشم ببین چه مطبوع ام من! درخاتن بیدار می شوند و در آرزوی آغوشِ بهار جوانه می زنند، شکوفه می کنند، گل می دهند و به ناگاه بهار وحشی می شود، عنان از کف می دهد و به ضربه ای هولناک تمام برگ های تازه را از شاخه جدا می کند، گل ها را سر می زند، شکوفه ها را ناکار می کند و بعد آرام می نشیند به تماشا، انگار که وحشی نبوده هیچ وقت!!
تمام لاله ها را تگرگ بهاری امروز سر بریده بود، برگ ها را جوان مرگ کرده بود  و یاس ها سنگفرش خیابان شده بودند.
بهار وحشی است، پر از خشونت
....

April 12, 2012

شعف هم به دروغ نام من است

دی روز نامه را داد دستم، آقای کافه چی همیشگی که دو سال است به کافه شان سر نزده ام و یکی از بچه هایی که همیشه در آن کافه می دیدم، برایم چند خطی نوشته بودند، داده بودند دستش که برساند به من.
در من کسی به اشتباه زندگی می کند، شخصیتی تقلبی که دیگران را فریب می دهد. کسی که دوست داشتنی است و دیگران دلتنگش می شوند.
من اما او نیستم.

April 8, 2012

دوستیدن

عزیزی یک بار حرف قشنگی زد:
"دوست داشتن وقتی درست است که تو کسی را همان گونه که هست دوست داشته باشی، نه آن که مدام ایراد بگیری و بگویی من قلانی را این طور اگر باشد، دوست دارم، یا فلانی دوست داشتنی است اگر...."
دوستیدن قالب نیست، اگر کسی را دوست می داریم با همه کم و کسری هاش دوست بداریم، نه که خط کش بگذاریم و قالب، وگرنه که برویم کسی را پیدا کنیم که اندازه قالب ما باشد و او را دوست بداریم.

تحقیری که در چنین دوستی هست، در دشمنی و بی تفاوتی نیست.

April 3, 2012

دوباره می نویسم؟

دوستی ها هستند، کم رنگ نمی شوند حتی با دوری ها، دوستی را وقتی احساس می کنی که دستی دستت را محکم می فشارد و نگاهی از آینده ای گذشته خبر می دهد، نگاهی پر از مهربانی.‏
این ها را نمی خواستم بنویسم، وقتی تصمیم به باز کردن دوباره این صفحه کردم، چیز دیگری در ذهنم بود، اما به لحظه ای دود شد، تمام آن چه می خواستم بنویسم، مهم نیست اما، مهم نوشتن است، مهم بودن در میان کسانی است که برای لحظاتی تو را دور می کنند از واقعیت های آزاردهنده اطرافت، مهم چیزی است که تو را وصل می کند به تمامی آن چه که داشته ای و حواست نبوده به تمام داشته هایت، حتی همین حالا که می نویسی، حواست نیست؛ ولی شاید با نوشتن دوباره و دوباره به یاد بیاوری و تلاشت را بکنی برای به دست آوردن تمام آن چه داشته ای و قدرش را ندانسته ای، پروانه کوچک دوستی یا فراموشم نن آن یکی دیگر، همه از آنِ توست.‏
پایان ندارد
....