تابستان تکلیفش از همان ابتدا روشن است، داغ است، می سوزاند، به سادگی می گوید که گرم خواهد بود، می گوید مراقب خودت باش، اگر نزدیک شوی، شاید بسوزی.
بهار اما درِ باغ سبز نشان می دهد، می گوید بیا به آغوشم ببین چه مطبوع ام من! درخاتن بیدار می شوند و در آرزوی آغوشِ بهار جوانه می زنند، شکوفه می کنند، گل می دهند و به ناگاه بهار وحشی می شود، عنان از کف می دهد و به ضربه ای هولناک تمام برگ های تازه را از شاخه جدا می کند، گل ها را سر می زند، شکوفه ها را ناکار می کند و بعد آرام می نشیند به تماشا، انگار که وحشی نبوده هیچ وقت!!
تمام لاله ها را تگرگ بهاری امروز سر بریده بود، برگ ها را جوان مرگ کرده بود و یاس ها سنگفرش خیابان شده بودند.
بهار وحشی است، پر از خشونت
....