شاید به افسانه بماند، چون افسانه های دور، این که چنین در تو غرقه ام و نمی بینی. این که اضطراب هایت اضطراب من است، خوش ات، خوشی ام و نگرانی هایت نگرانی های من.
این که وقتی در این شهر نفرین شده نفس نمی کشی، قلبم تنگی می کند و نفسم می گیرد.
چنین یگانه نبوده ام با کسی،چنین یگانه نخواهم شد.
تو فقط برگرد
No comments:
Post a Comment