August 12, 2005

در اوج گرمای تابستان, سر ظهر می روم بیرون برای کاری.
درونم سرماست. حسم این است که بین برف زمستانی کودکی هایم گیر کرده ام.
روزگار غریبی است.
خل شدن شاخ و ذم نداره

No comments: