آشنایی دور داشتیم که نامش نظام بود و از اهالی روسیه، بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر و باز شدن مرزها چند باری به ایران سفر کرده بود و خیلی دلش می خواست این جا بماند اما سرنوشت داستان دیگری برایش نوشت.
این آقا نظام ما که جوان هم به نظر می رسید دچار مشکلاتی شد. ستون فقراتش عیب پیدا کرده بود ، دکترها بیماری اش را تشخیص ندادند. روز به روز ستون فقراتش کج و کج تر می شد تا جایی که نمی توانست راه برود ، بزرگان فامیل با هم نشستند و گفتند چه کنیم؟ از طرفی خیلی که با نظام فامیل نبودند از طرفی هم آقا نظام در این بلبشو حسابی خرج روی دستشان گذاشته بود این بود که به فکر افتادند که بلیط برگشتی برایش بخرند و سوار هواپیمایش کنند و راهی سرزمین مادری اش بکنند.
از قضای روزگار آقا نظام ما اشتباهی سوار هواپیمای توپولوف روسی شد و ستون فقرات مداوا نشده اش بلای جانش شد
خدا رحمت کند همه بازماندگان را
این آقا نظام ما که جوان هم به نظر می رسید دچار مشکلاتی شد. ستون فقراتش عیب پیدا کرده بود ، دکترها بیماری اش را تشخیص ندادند. روز به روز ستون فقراتش کج و کج تر می شد تا جایی که نمی توانست راه برود ، بزرگان فامیل با هم نشستند و گفتند چه کنیم؟ از طرفی خیلی که با نظام فامیل نبودند از طرفی هم آقا نظام در این بلبشو حسابی خرج روی دستشان گذاشته بود این بود که به فکر افتادند که بلیط برگشتی برایش بخرند و سوار هواپیمایش کنند و راهی سرزمین مادری اش بکنند.
از قضای روزگار آقا نظام ما اشتباهی سوار هواپیمای توپولوف روسی شد و ستون فقرات مداوا نشده اش بلای جانش شد
خدا رحمت کند همه بازماندگان را
2 comments:
راست میگی شازده .آخی بینوا
واقعا؟
Post a Comment