March 10, 2002

گاهی همه چيز با هم می آميزد وآن وقت است که من نمی توانم بفهمم!
نه شادی می خواهم نه غم. حوصلهء هيچ کدام نيست حالا. نه وقت آن که به آمدن بهار بنگرم و نه آن که عزاداری کنم!
مرا با بهار چه کار که سال هاست سرما وجودم را تسخير کرده.
مرا با عزا چه کار که توان حرکتم نيست از بس به شکل غم درآمده ام اين سال ها.
هذيان گاهی ...
صدای پای هيچ هم نمی آيد.

No comments: