October 2, 2002

نشستی داری با ابرت اختلاط می کنی که يه هو همراهت شروع می کنه به بوقيدن. اون طرف خط يکی می گه: خونه ای؟ درو باز کن!
درو باز می کنی می دوی توی حياط و می بينی که يه دسته گل بزرگ مريم ايستاده پشت در و يکی هم پشتش قايم شده!
آخ که چه قدر من اين روزها بهم خوش می گذره.
ممنون تلخون

No comments: