September 30, 2005

روزهايي كه از پي شب‌ها مي‌آيند ، بي‌چراغِ هم‌چون سياهي شب يلدايند.
چراغِ راهت
...
كتابخونه
چهار نفر دورِ يك ميز، گاهي بارقه‌اي از هوش از چشم يكي مي‌بارد، فقط گاهي‌ اين است كه نمي‌شود باهوشش ناميد، همان كه كتاب"يوزپلنگاني كه با من دويده‌اند" دستش است. دومي موهايش را عقب زده، دست به چانه و زيرچشمي به دفترچه‌اي كه اين‌جاست نگاه مي‌كند، موهاي روشني دارد. آن كه بلوز چهارخانه تنش است و موهايش را از ته تراشيده مدام حرف مي‌زند. و نفر چهارم مدام وول مي‌خورد. اصلا راحت نيست ولي شايد شادترين آن‌هاست.
آن‌ها چهار نفرند كه دور يك ميز سياه در يك كافه نشسته‌اند.

September 29, 2005

September 28, 2005

شب تاريك و صداي بيتلز
و كساني كه اين جا كار مي‌كنند.
فردا روز ديگري است.
همه جا را غبار گرفته. دستي به‌سويم دراز مي‌شود.
دستي از آن ابري كه نگران است اما هنوز نباريده.
صداي مهربانش گوش‌هايم را نوازش مي‌دهند.
از غبار مي‌آيم بيرون و سعي مي‌كنم به ابري كه هست فكر كنم. به سخشيدي كه هست.
به همهء آن‌هايي كه هستند و خاطرهء همهء آن‌هايي ...

سعي مي‌كنم
فرصتي تا غبار برود

September 27, 2005

عجب دنيايي شده. آمدم آنجا، محله تان، و خيابان 460 را چند بار رفتم و برگشتم، ولي تا خانه نيامدم، آخه نمي‌دونستم اجازه دارم يا نه.
آي گوگل چه‌ها كه نمي‌كني!
کتابخونه
تهران- میرداماد- تابستان82
















آمل پاییز82








September 26, 2005

آقاي رييس‌جمهور و يا هر آقايي كه مسئول هستيد
موضوع انشاي اين هفته:
براي زباله‌هاي هسته‌‌اي، كجا را در نظر گرفته‌ايد؟ و آيا اصولا اين مورد مسئلهء مهمي است يا نه؟
مي خواستم يه عكس بذارم اين‌جا 4دفعه سعي كردم نشد.
مسخره‌اس نه!

September 25, 2005

مرووک

اصولا تلویزیون نگاه نمی کنم. دیروز خانهء اقوام نشسته بودم پای شبکهء خبر.
مرووک سوخت. بر اثر ترکیدگی و انفجار خط لولهء بنزین جنوب به شمال, 74 خانهء روستای مرووک خراب شد و حداقل 5نفر کشته شدند. در روستایی که 300 نفر جمعیت در قالب 84 خانوار ساکن هستند.
خندهء تلخی بر لبانم می نشیند. شبکهء خبر پیرزنی را نشان می دهد که ساک خرید در دست دارد و مدام با لهجهء شیرین آذری می گوید:" چرا نداشته باشیم, باید داشته باشیم."
مردی میانسال را نشان می دهد که با لهجهء اصفهانی می گوید:" ..."
خلاصه گزارشی نشان می دهد از این که مردم هم دلشان می خواهد ما نیروگاه هسته ای داشته باشیم و ...
فکر می کنم, آیا به این مردم ساده دل که جلوی دوربین می ایستند و جملاتی را که بهشان دیکته شده می گویند, گفته ایم عرضهء نگهداری چنین نیروگاهی را داریم یا نه؟
آیا این مردم ساده دل نمی بینند که هر روز چه اتفاقاتی در این مملکت می افتد؟ آتش سوزی, ترکیدگی, خارج شدن ریل از قطار و همه و همه تلفاتی جانی و مادی دارند که در لحظه است و تلفات معنوی آن مثل یتیم شدن, بی سرپرست شدن و... همیشگی.
اما تلفات اشتباهات و خطرهای ناشی از داشتن توان هسته ای در مملکت گل و بلبل چه قدر خواهد بود و با چه کیفیتی!؟
خندهء تلخم به آهی تلخ تر بدل می شود.
بی ربط است اما نمی دانم چرا یاد آن جانباز قطع نخاعی افتادم که 21 سال بود روی تخت افتاده بود و نمی دانست. می گفت یعنی 21 سال گذشت؟ اگر جنگ ادامه نمی یافت, کربلای پنجی نبود که ....
بگذریم

September 24, 2005

چو خواهی بعد مرگم ...
رخم را بوسه ده کاکنون همانم

جدا ها چی می شه پیدا بشی
شنبه صبح زود حدود 4.5 مُردم. تجربهء جالبی بود. همه چی رو فهمیدم. اول دو تا تکون شوکی توو کل بدن و بعد یه سری تصویر توی ذهنم رژه رفتن. صبحِ زود درکه و سفر کافه ای و ...
بعد شاید چند ثانیه یا دقیقه انگار یه هو دوباره پرتاب شدم این طرف.
حیف که این دفعه هم کامل نبود
...

September 23, 2005

You are my sunshine, my only sunshine

Shine
اين عكس را مريم عزيز گرفته

اي كساني كه از Firefox استفاده مي‌كنيد، بدانيد و آگاه باشيد كه اين Stumble چيزي است خفن و بسيار خوب، پس بشتابيد تا رستگار شويد.
حباب شيشه
اول مهر
دفترچه‌هاي چهل برگ، شصت برگ، دويست برگ، جلدهاي نايلوني كتاب‌هاي درسي، مداد، خودكار بيك، جامدادي قرمز رنگ، ...
همه و همه مرا مي‌برد به سال‌هايي كه خاموشي مي‌زدند و ما بايد زير نور چراغ‌هاي نفتي تكليف انجام مي‌داديم. سال‌هاي جنگ، سال‌هاي دفاع اجباري. سال‌هايي كه مي‌توانست كم‌تر از اين‌ها باشد.
كاش هيچ كودكي جنگ را تجربه نكند
....
دويست و نود و دو

دلش می خواست مسافر پرواز شمارهء دويست و نود و دو در يک جتِ آبی باشد و سه ساعت تمام در انتظار سقوط روی اقيانوسِ آبی آرام پرواز کند. شايد وقتی که می نشست تو نگران شده بودی و به فرودگاه می آمدی تا او را در آغوش بگيری. می آمدی؟ شايد گذشته را برای يک لحظه فراموش می کردی و او را می بخشيدی. نمی بخشيدی؟

دلش خيلی چيزهای ديگر هم می خواست. به او گفتم ضعيف است و مريض است و روانی است. گفتم اگر آدم بود و شعور داشت کارش به جايی نمی رسيد که برای ديدن تو منتظر يک معجزه بنشيند.
دلش می خواست با تو حرف بزند، و نوشتی که از او متنفری. گفتم فراموشت کند، تو ديگر بر نمی گردی. دلش می خواست مرا بُکُشد، خودش را کشت و با هم مُرديم، در حاليکه تمام مسافران پرواز شمارهء دويست و نود و دو نجات يافتند و زنده ماندند.

September 22, 2005

اين جا كسي نشسته است كه گاهيي صدايش مرا ياد تو مي اندازد. يادي كه هميشه با من است.

September 21, 2005

خروس
اين اسم هاي مستعار افرا كه خودشان دارند يا من براي شان انتخاب مي كنم گاهي دردسرساز مي شود.

تلفن را بر مي دارم سه بار اشتباه مي افتد نمي دانم چه بگويم؟ كه را بخواهم؟ با مِن و مِن مي گويم به گمانم اشتباه است.
دفعهء چهارم تصميم مي گيرم همانن اسم مستعار را بگويم كه صداي آشنا از آن طرفِ خط مي گويد سلام.
فكر مي كني اگر به خانمي مي گفتم با ادريسِ يحيي كار دارم چه جوابي مي داد؟

September 19, 2005

اتوبوس
تسبیح
صندل
بوق
نسیم
زباله
تنها
دوباره کی خواهی گفت چشم هایت را ببند
...
راستی آخرین بار که بند کفش هایت را می بستی و من نگاه می کردم کی بود؟
آخرین باری که با حسرت نگاه کردم؟
هیچ وقت یادم ندادی بند کفش هایم را ببندم
...
رانده و مانده
صبح که از خواب پا می شی مث که اصلا نخوابیدی
دلشوره داری
لباساتو می پوشی و از خونه می زنی بیرون
هیچ کار دیگه ای نمی کنی
خونه پر غمه

September 18, 2005

سایه
شاتوت
تپه
پله
گردالی
...
می گویی کشتمش. دیگر وجود ندارد.
بعد لبخند می زنی. انتظار داری او هم لبخند بزندو در آغوش بگیردت و هم چون دوران کودکی به تو مهر بورزد.
این انتظار, زیادی زیاد نیست؟
می گویی ... . نمی شناسی اش مگر؟ یعنی آن قدر در این سال ها غریبه بوده برایت؟ آن قدر بی چشم و رو بوده؟
بعد دلت می خواهد با تو حرف بزند. دلت می خواهد وقتی حرف می زنی در چشمانت نگاه کند. این انتظار, زیادی زیاد نیست؟

هر جا هستی خوب و خوش زندگی کنی اما از من نخواه که همان مهربانی باشم که همیشه بوده ام.
من دل ندارم!
کتابخونه
گیلانه

September 13, 2005


Please could you stop the noise, I'm trying to get some rest
From all the unborn chicken voices in my head
What's this...? (I may be paranoid, but not an android)
What's this...? (I may be paranoid, but not an android)

When I am king, you will be first against the wall
(with) your opinion which is of no consequence at all
What's this...? (I may be paranoid, but no android)
What's this...? (I may be paranoid, but no android)

Ambition makes you look pretty ugly
Kicking and squealing gucci little piggy
You don't remember
You don't remember
Why don't you remember my name?
Off with his head, man
Off with his head, man
Why don't you remember my name? I guess he does...

Rain down, rain down
Come on rain down on me
From a great height
From a great height... height...
Rain down, rain down
Come on rain down on me
From a great height
From a great height... height...
Rain down, rain down
Come on rain down on me

That's it sir
You're leaving
The crackle of pigskin
The dust and the screaming
The yuppies networking
The panic, the vomit
The panic, the vomit
God loves his children, God loves his children, yeah!

Paranoid Android
By: Radiohead

سفید هم چون سفید
همیشه سپید بوده ای
تولدت مبارک


I had a dream about you last night
When I woke up I wanted to call
And get it out of my head
But we don't talk anymore
I made sure of that
But I'd give anything to hear your voice
I would do better if I could go back
I'm sorry for your tears
I'm sorry I never told you in all of these years
I didn't leave you like I should
I hope you found someone to love you like I tried to
But never could

I always knew that it wasn't right

To get involved with you
But I never thought that you would fall so fast
Got me to thinkin', ?what the hell am I gonna do??
But now you seem like you're fine
Like you've moved on with your life
But I'd give anything to talk to you
And tell you I know I didn't treat you right

You live and you learn
You build and sometimes you just watch it all burn

I had a dream about you last night

A Dream About You Lyrics
By: Keri Noble


You are the answered prayer
That I thought was never heard
But here you are in front of me
And I admit, I'm finding it hard to breathe and I believe
In answered prayer

I put away what I thought was youthful faith
But someone must have heard my silent cry
For here you are before my eyes
Now you know, you are the reason why I believe
In answered prayer

Some may try to convince me


That this is what everyone else feels
But I know that
God and I are the only ones
Who ever heard my appeal
(That's why)

You are the answered prayer
That I thought was never heard
But here you are in front of me
And I admit
I'm finding it hard to breathe
And I believe

In answered prayer
You are my answered prayer

Answered Prayer Lyrics
By: Keri Noble



you that I lost
روزی روزگاری رویا

September 12, 2005

انتهای این خط
خطی است بی نهایت
خطی که تو را به هیچ می رساند
که هیچ را به تو می رساند
بی نهایت اما
نقطه ای بیش نیست

September 11, 2005

Color
کتابخونه
88/
چند شب پیش خوابت را دیدم.
خیلی خوب بود.
دی روز هم پدرت را دیدم با کتاب "ماهی تنها" در دست توی کانون پرورش فکری
...
آی روزگار
دزدهای جهان متحد شوید.
شهر در اختیار شماست.


تهران شاید امن ترین شهر جهان برای خلافکاران.

روز جمعه جناب آقای سردار... اعلام می فرمایند: بزرگترین باند دزدی ماشین در تهران منهدم شد!.
و جالب این جاست که شب همان جمعه تا صبح شاید فقط حدود 100 تا پژو در این شهر امن دزدیده می شود. شاید دزدهای عزیز دلشون خواسته بگن:" نه داداش سردار این جوری هام نیست که می گی"
اگر کسی آمار دقیقی از دزدی ماشین طی جمعه شب تا شنبه صبح داشته باشد بدک نخواهد بود برای برادران سخت کوش حافظ جان و مال ملت.

عدم امنيت در منطقه ای که به ادعای پليس بايد از امنيت ويژه ای برخوردار باشد.

بين ساعت 8 تا 10 شب, روبه روی سفارت انگليس در خيابان شريعتی, منطقه ای که مسئول انتظامات هم دارد, خودرويی به سرقت می رود. (مسئول انتظامات با افتخار می گويد طی چند روز گذشته اين پنجمين خودرويی است که در اين محدوده به سرقت رفته! جالب است که در کمتر از پنج دقيقه که منتظر پليس بوديم نگهبان شب ما را بازخواست کرد که برای چه اينجا ايستاده ايد؟ ولی ظاهرا دزدها نبايد بازخواست می شدند)
سوال اين جاست: اگر در محدوده ای که از لحاظ برقراری امنيت, به ادعای نيروی انتظامی, ويژه محسوب می شود, به راحتی آب خوردن سرقت انجام می شود, ما در کجای اين شهر به دنبال منطقه ای امن باشيم؟ آيا شهر فقط برای سارقان و خلافکاران امن محسوب می شود؟

September 7, 2005

YermA

يِرما بخواب
سرما پشت پنجره بيداد مي‌كند
يِرما بخواب
شب تاريك‌تر از هميشه است
يِرما
اين‌جا هوا ايستاده است
و
من نفس نمي‌كشم
آه يِرما

پي‌نوشت: اين نام را خودم ساختم ولي احتمال اين‌كه نامي شرقي باشد، هست.

September 4, 2005

عكس‌ها را خودم گرفته‌ام، جز يكي.
به يك دوربين CANON 350D نيازمندم.
همين جوري






شماره‌ات را ندارم.
زنگ نمي‌زني
نمي‌آيي
اين‌جا دلم تنگ مي‌گيرد و خفه مي‌شوم.
اما نمي‌توانم بغلت كنم و محكم فشارت دهم.
مامان...
چه قدر زود دير مي شود

September 3, 2005

سند زده‌اند همة غم‌هاي عالم را به نامم



پايه‌ام
نمي دونم كي برام پيغام گذاشته. ولي خودمم و همان قدر بي حوصله

September 2, 2005

لاغر شده‌اي، در نگاهت اندوهي هست، تاب نمي‌آورم.
من اشتباه كرده‌ام؟ دل نگرانم، به من بگو گناه از من است؟ گناه سرهم كردن حلقه هاي اين زنجير.
يا شايد اصلا اشتباه مي كنم! به من بگو آن‌چه را كه بايد بگويي
...
خسته ام. خستگي از تن به در نمي‌رود.
بي خوابم. خواب به چشمانم نمي‌آيد.
دل تنگم. دل را قراري نيست.
كاش مي‌مردم.