همه جا را غبار گرفته. دستي بهسويم دراز ميشود.
دستي از آن ابري كه نگران است اما هنوز نباريده.
صداي مهربانش گوشهايم را نوازش ميدهند.
از غبار ميآيم بيرون و سعي ميكنم به ابري كه هست فكر كنم. به سخشيدي كه هست.
به همهء آنهايي كه هستند و خاطرهء همهء آنهايي ...
سعي ميكنم
فرصتي تا غبار برود
No comments:
Post a Comment