چهار نفر دورِ يك ميز، گاهي بارقهاي از هوش از چشم يكي ميبارد، فقط گاهي اين است كه نميشود باهوشش ناميد، همان كه كتاب"يوزپلنگاني كه با من دويدهاند" دستش است. دومي موهايش را عقب زده، دست به چانه و زيرچشمي به دفترچهاي كه اينجاست نگاه ميكند، موهاي روشني دارد. آن كه بلوز چهارخانه تنش است و موهايش را از ته تراشيده مدام حرف ميزند. و نفر چهارم مدام وول ميخورد. اصلا راحت نيست ولي شايد شادترين آنهاست.
آنها چهار نفرند كه دور يك ميز سياه در يك كافه نشستهاند.
No comments:
Post a Comment