October 26, 2005
بادی در من وزيد
بادی از من رد شد
آنگاه که
گندم زاران مرا
گم شده بودند
خاک
پاهايم را بوسه می داد
و من سپاس می گفتم
آب مرهمی بود بر خراشه ها
و سر را که نهفتم بر جویِ آب
خدای مرا سپاس می گفت
شايد
No comments:
Post a Comment
Newer Post
Older Post
Home
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment