December 29, 2005

جامعه12

آخرجشن چلچراغ وقتی بیرون می اومدی یه ÷اکت قرمز رنگ خوشگل می دادن دستت, که توش یه شکلات بود و یه کرون فلکس کوچولو. تبلیغی بود, نکته اش ولی در اینه که از تاریخ شکلات 6ماه گذشته بود. به چه قیمتی تبلیغ میکنیم؟
عکسش رو هم می ذارم.

December 28, 2005

December 27, 2005

سپید

از راه رسیدی و خانه ای غرق نور شد. غرق عطر خوش تو
...

دو سال...

دو سال گذشت و من هنوز به کودکانی فکر می کنم که دنبال گرفتن بسته ای کم می ماند خود را زیر چرخ های ماشین بیندازند.
بم
...
حیف
...

December 25, 2005

Lost

گم می شوند همهء آن چه که هیچ وقت نداشته ایم
و
ما هنوز و همیشه به جست و جوی نداشته ایم
انتظار مزخرف ترین نداشته هاست که انتظارش را می کشیم
...

جادو

دو فیلم

کتاب

آبی تر از گناه

December 23, 2005

جامعه11

مكان: زير يكي از پل هاي همين شهر
زمان: ظهر جمعه دوم دي ماه 84
از كار روزانه خسته شده اي. با يكي از دوستان قديمي ات قرار مي گذاري كه ببيني اش.
زير پل ايستاده اي منتظر، هنوز دوستت نيامده، ناگهان از پشت سر مشتي مي آيد توي صورتت.
و بعد كتك است كه مي خوري. در همين اثنا كه سرت پايين است و مشت هايش حوالهء صورتت، مي بيني كه با دست ديگرش به دنبال چيزي در جيب پشتي اش مي گردد. مي دوي پشت يكي از بلوك هاي پل. اسلحه درآورده. باور نمي كني. اما شليك مي كند.
تا آن جا كه نفس داري، مي دوي. چند باري هم زمين مي خوري. زير چانه ات مي شكافد و مچ دستت مي شكند. به هر زحمتي هست به خانهء يكي از دوستانت كه همان نزديكي است، مي رسي.
نمي داني آن مرد كيست. دوستانت مي رسانندت بيمارستان، اما از ترس سين جيم ها، فقط مي گويند كه خورده اي زمين. اورژانس بزرگترين بيمارستان اين شهر تا معالجه ات كند، بخيه بزند و گچ بگيرد، پنج ساعتي طول مي دهد. دكتر كشيك، دستور سي تي اسكن مي دهد، اما نگاهي هم به آن نمي اندازد. نگهبان طوري با تو برخورد مي كند كه انگار دزدي و نه بيمار و همهء اين ها در همين مملكت امام زمان رخ مي دهد.
نكتهء غم انگيز ماجرا اين است كه ما آن قدر به پليس مملكت مان اطمينان داريم كه حتي پيش نهاد يكي از ما مبني بر اين كه پليس را در جريان بگذاريم، در نطفه خفه مي شود! پليس در صدد دل جويي ما خواهد بود يا سين جيممان خواهد كرد؟
ب.ت. فاصلهء اين پل تا نزديك ترين كلانتري حدود پانصد متر است و چه راحت شليك مي كنند...
گفته بودم كه اين شهر امن است، اما براي دزدان، قاتلان و خلافكاران.
ب.ب.ت. من نبودم اين بنده خدا كه اين بلا سرش اومد يكي از دوستام بود!

قهرمان نه

هميشه همين طور بوده است. اما خوش حالم كه اين يكي قبل از اين كه بميرد دلش را به دست آوردند.
اما چيزي گلويم را مي فشارد، انگار كه ما از هر قماش كه باشيم، رعيت! يا شازده! خون نوكري در رگ هايمان است. بابا همه از جنس خودمانند، پس چرا تعظيم كنيم؟ چرا نمي توانيم احساساتمان را به درستي نشان دهيم و مي پنداريم براي دوست داشتن كسي، بايد در مقابلش دولا و راست شويم؟
هر چه بود، اما ، دستتان درد نكند.

December 21, 2005

گیسو

یلدا گیسوان من بود که در شبی تاریک چیده شد
و تا به امروز
تا به امشب
تا هنوز
دیگر نخواهند بود
...

کتاب

پارادكس

به من مي گشن شدي شهرزاد نيوز! ولي آخه خداييش اينا چيه كه مجوز مي‌گيره و چاپ مي‌شه:

طولاني

بيدار خواهند ماند و در انتظار خورشيد
خورشيد اما ديگر بر اين سرزمين نمي تابد
يلدا پشت يلدا
شب و روز فرقي نمي كند
تو هم كه گم شده اي در اين شب
يا شب ديگري
چه فرقي مي كند

Shahrzad News!!

December 20, 2005

عکس-موبایل5

حوزه یا دانشگاه

یادتان هست که روز دانشجو مالید, آخه هوا آلوده بود. اما به مبارکی هوا انقدر خوب شده که روز وحدت حوزه و دانشگاه برگزار شد, آقایان کلی افاضات فرمودن. قرار شد برای دانشگاه تربیت مدرس یه حوزه درست کنن. چرا که این دانشگاه انقلابی ترین و بهترین دانشگاه ایرانه- چرا نداره, بعد از انقلاب تاسیس شده- و خلاصه خیلی چیزای دیگه. شرق دی روز یه چیزایی در این مورد نوشته.

چی می شه گفت؟

ترور یا مبارزه

بدون شرح!

دروغ که...

خوب این همه تکذیب کردند که خلبان اولی وجود نداشته, حالا با همین خلبانی که نبوده جلسه می ذارن!
ما که خیلی مسلمونیم و اصلا دروغ نمی گیم, آآآآآآآ

جامعه 10

همه دیده ایم که کارگرهای مسئول نظافت شهر دو دسته اند. لباس نارنجی و لباس سبز. نارنجی ها برای تمیز کردن شهر از زباله و سبزها برای مرتب کردن باغچه ها و کلا فضای سبز.
پارادوکسی که همیشه در این شهر اتفاق می افتد و سئولی نیست که این مورد کوچک را توضیح دهد, همیشه برایم سوال بوده.
سبزها, آشغال و زباله های ریز و درشت را از کناره راه های جوی ها که معمولا در آن شمشاد کاشته شده, درون جوی می ریزند و نارنجی ها, زباله های درون جوی ها را به حاشیهء آن منتقل می کنند. این دور باطلی است که همیشه در آنند!

جامعه 9

باید فکری به حال تاکسی های خالی بکنیم. باید کسی باشد که این ها را جریمه کند. چرا این همه مسافر هست و باز تاکسی های خالی در شهر جولان می دهند؟

گنجشک پر

دیگر صدای کلاغ نمی آید
گربه های این شهر گم شده اند
و گنجشک ها نیامده رفتند
عقل هر چیز بعض آدمیزاد

December 18, 2005

Somewhere

Nobody knows,
Where are you
...
somewhere
...

جامعه8

پدر و مادران دلسوز!, هر روز صبح کودکان عزیز دردانهء خود را با ماشین شخصی به مدرسه می رسانند, تا خدای نکرده کودکشان آسیبی از آلودگی هوا نبیند, اما غافلند که دود اگزوزهای ماشین شان قبل از همه دامن خودشان را خواهد گرفت.
(یک اشتباه کوچک کردم و آن این که نه اول دامن ما و کارتن خواب ها را خواهد گرفت, بعد دامان خودشان را)

شهر

خیلی ها خوش حالند, به گمانشان شهر تمیز شده و دیگر می توانند مثل همیشه نفس بکشند, ورزش کنند و باز...
امروز صبح از آن بالا به شهر نگاه می کردم. به ظاهر کوه دیده می شد و هوا خوب بود, اما روی شهر آسمان چند لایه بود. لایهء بالای آبی و شفاف و لایه ای که درست روی شهر بود, خاکستری و تیره.
دود تا ما هستیم با ما هست.

کتابخونه


شعر من بوى ناديا مى دهد


به ياد ناديا انجمن
نان من به شعر درى مى ماند
كه سحر، آتش آن را مى افروزم
مايه اش را از روياهايم مى گيرم
و ميان خواب و بيدارى مى ورزم
گندمش از خاك توس است
كه فردوسى تخم آن را افشاند
و خشخاش از دره ى يمگان
كه ناصرخسرو بوته ى آن را بنشاند
و ريگش از كرانه ى آمودريا
كه رودكى آن را چون پرنيان خواند
و هيمه اش از نيستان بلخ
كه مولوى در آتش عشق آن ماند
اما وقتى كه از تنور درش مى آورم
به نان سنگك مى ماند
و شكل زنى را دارد پيچيده در چادر
كه بى صدا فرياد مى زند:
«اين منم، شاعر گل دودى
كه ناشوهرم در هرات پرپر كرد»
نان من به شعر درى مى ماند
كه به بوى ناديا آغشته است
اگر آن را داغ داغ مى خواهى
دست در آتش كن
۱۵ نوامبر ۲۰۰۵

جامعه7

دوستی می گفت:
راننده شیشه های ماشین را می دهد بالا که خدای نکرده دود شهر وارد ماشینش نشود, چند دقیقه بعد اما سیگاری گوشهء لبش است.
خوب حتما دوستان سیگاری عزیز می گویید تو چرا اینو می گی؟
بهش قول داده بودم.
راستی حق کشیدن یا نکشیدن سیگار در جاهای مختلف, مثلا کوچه و خیابان و ... با کیست؟

جامعه 6

تاکسی ها مسافران معمولی را سوار نمی کنند, آن ها منتظر مسافران دربستی هستند.
خطی ها معمولا سر خط مسافر می زنند و اگر بین راه باشی, نمی توانی سوار ماشین پر شوی!
فقط یک راه می ماند, مسافرکش ها می آیند, بوق می زنند, مسیر را می گویی و سوار می شوی.
در این موارد در صورت تخلف راننده به چه مرجعی باید مراجعه کرد؟
اگر بدزدندت و ببرندت, که بعدها شاید جسدت را پیدا کنند, یا دیگر ..(این بدترین شقش بود) و در غیر این صورت هم معمولا کرایهء بیش تری می گیرند و وقتی اعتراض می کنی, می گویند پول خرد نداریم و گاز می دهند, مودب تر هایش فحشی هم نثارت می کنند.

December 14, 2005

دای جان ناپلئون یا هاله و اسرائیل

مطلبی را از وبلاگ آق بهمن - با اجازه- عینا این جا می آورم و در ادامه چند جمله ای می نویسم.
"
Sunday, November 13
٭
در اسرائيل اتفاق جالبی افتاده. اگر حوصله داريد اين يادداشت احمد آقای زيدآبادی را در بی‌بی‌سی فارسی بخوانيد و اگر هم نه اين توضيحات مختصر من را:پريروز انتخابات رهبری حزب کارگر اسرائيل بود. طبق نظرسنجی‌ها شيمون پرز با فاصله‌ای بين ۹ تا ۲۶ درصد از نفر دوم در اين انتخابات برنده می‌شد. اما در روز انتخابات اتفاق ديگری افتاد. آقايی به اسم امير پرتز آمد و انتخابات را از پرز برد. پرز و پرتز چند فرق با هم دارند:- پرز ۸۲ ساله است پرتز ۵۳ ساله- پرز -مثل اکثریت اعضای حززب کارگر- يهودی اشک‌‌نازی است يعنی اصليت اروپايی داردپرتز يهودی سفاليدی است (يعنی اصلش از خاورميانه است، او مغرابی‌الاصل است)- پرز سابقه سياسی زيادی دارد. او سال‌ها نخست‌وزير، معاون نخست‌وزير و وزير خارجه بوده و یک بار هم جایزه صلح نوبل را بردهپرتز سابقه سیاسی خیلی کمی دارد. رو رئیس سندیکای کارگران اسرائیل است. او تا دو سال پیش رئیس یک حزب کوچک بوده که در پارلمان ۱۲۰ عضوی اسرائیل ۲ کرسی داشته. دوسال پیش حزب او به حزب کارگر (با ۱۹ کرسی) پیوسته و حالا او رئیس یک حزب ۲۱ کرسی‌ای است. - پرز صلح‌طلب استپرتز صلح‌طلب‌تر استبرنده شدن پرتز فقط يک اتفاق بزرگ در داخل حزب کارگر نبوده. اين اتفاق می‌تواند کل صحنه سياسی بی‌ثبات اسرائيل را به هم بريزد. از همين الآن پرتز اعلام کرده که حزب کارگر را از ائتلاف حاکم با حزب ليکود بيرون می‌کشد و اين يعنی سقوط دولت شارون و در نتيجه برگزاری انتخابات زودرس. ممکن است اين مسئله باعث شود شارون در انتخابات رهبری حزب لیکود از نتانياهو شکست بخورد و برود برای خودش یک حزب دیگز تشکیل دهد. هر کس هم که رئیس حزب لیکود باشد احتمال این‌که هر یک از احزاب به تنهایی بتوانند اکثریت پارلمان را بگیرند تقریباً غیرممکن است و این یعنی دوباره تشکیل یک ائتلاف شکننده."
"
و اما مطلبی که می خواهم می گویم: همیشه برایم این سوال وجود داشته که ایران چه نفعی از روابط خصمانهء اسرائیل و فلسطین می برد و اصولا چرا همیشه در آتش آن دو می دمد و خوب همیشه هم جواب هایی برای خودم داشته ام. حالا با اظهارات جدید آقای رئیس جمهور کرسی های آقای پرتز صلح طلب تر کم شده. عجیب نیست؟
یادمان باشد که ایران اولین جمعیت حداقل یهودیان را دارد. و ما دلمان می خواهد دنیا دنیای صلح و ارامش باشد؟؟؟؟
ب.ت : خوب من اشتباه کردم چیزی شنیده بودم که این جا نوشتم. آمار دقیقی از یهودیان ایرانی پیدا نکردم اما این لینک بدک نیست.

December 13, 2005

جامعه4

تهران شهر موتورسوارهاست.
موتورهای این شهر بیش از ماشین های آن آلودگی ایجاد می کنند.
چرا مسئولان مربوطه, برنامه ای برای محدودیت رفت و آمدِ آن ها در نظر نگرفته اند؟
چرا کارخانجات مونتاژ موتورهای مزخرف چینی جریمه نمی شوند. چه از لحاظ آلودگی های مختلف و چه از لحاظ ایمنی, که محصولاتشان فاقد هر گونه ایمنی است!؟
چرا کارخانجات معظمی که پیکان و پراید تولید می کنند و به گفتهء همان مسئولان محترم بیشترین آلودگی ها از آنِ همین دو ماشین است, جریمه ای در نظر نمی گیرند, تا فکری به حال این محصولات پرسودِشان بکنند؟

در ادامهء افاضات هاله

فکر کردیم بد نیست ما هم مثل هاله از خودمان افکار مشعشع در بکنیم:
بد نیست یک روز را برای فوت کردن نام گذاری کنیم و همهء هم شهریان تهرانی عزیز با هم فوت کنیم تا تولید باد کرده باشیم که این هوای آلوده کمی برود آن طرف تر و پراکنده شود, . شاید کمی نفس کشیدیم.

رونوشت:
جناب مستطاب هاله

عکس - موبایل4



عکس - موبایل3





عکس - موبایل2





عکس - موبایل





داستان های هاله و دوستانش

حیفم آمد کل مطلب را این جا نیاورم: (به نقل از ایسنا)
به گزارش خبرنگار خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، دكتر زاهدي كه در مراسم تقدير از برگزيدگان چهارمين جشنواره‌ي ممتازين، مخترعان و متبكران دانشجوي بسيجي، شاهد، ايثارگر سخن مي‌گفت، اظهار كرد: رييس جمهور در جلسه‌ي هيات دولت گزارشي از كنفرانس سران اسلامي ارائه داد، گزارش مفصل بود، بخشي از آن را كه مي‌شود در اين جلسه گفت عرض مي‌كنم، مي‌خواهم بگويم كه واقعا بايد افتخار كنيد؛ مي‌دانيد كه رييس جمهور ما بسيجي بوده، هم به عنوان يك دانشجوي بسيجي و هم يك استاد بسيجي؛ فرمودند وقتي مي‌خواستم بروم، فقط به توكل خدا كردم و فقط به خاطر رضاي تو مي‌خواهم به اين جلسه بروم، ما را از اين جلسه رو سفيد بيرون بياور. چون زمزمه‌هايي بود كه هدف‌هايي پشت پرده‌ي كنفرانس بوده از جمله به نوعي بيانگر به رسميت شناختن رژيم اشغالگر قدس از سوي كشورهاي اسلامي. اين توطئه‌ي بسيار بزرگي است عليه كشورهاي اسلامي. گفتند ما براي جلسه‌ي افتتاحيه به آنجا رفته بوديم، همه در يك سالن بيرون جلسه نشسته بوديم و بعد اعلام شد كه به داخل جلسه برويم، بعضي‌ها بلند شدند و سريع به سر جايشان رفتند، بعد گفت ناخودآگاه - اصلا چيزي نبود - ما كه بلند شديم، پادشاه عربستان هم بلند شد و اصلا مثل اينكه برنامه ريزي شده بود - اينها واقعا عنايات الهي است - كه جلسه‌ي افتتاحيه اين طوري تلقي شود كه من و پادشاه عربستان داريم افتتاح مي‌كنيم، با هم وارد سالن شديم، تمام تلويزيون‌ها دارند نشان مي‌دهند، به افتخار ما دست مي‌زنند و گفت ما واقعا احساس كرديم يك نيروي ديگري ما را حركت داد، گفت جلسه‌ي افتتاحيه اين طوري شروع شد. بعد يك جلسه‌ي شام بود(البته من عذرخواهي مي‌كنم كه نمي‌توانم بعضي چيزها را بگويم)، همه‌ي سران نشسته بودند، گفت ما هم با سران يكي از كشورها در گوشه‌اي نشسته بوديم، متوجه نبوديم كه شاه عربستان وارد شد، ايشان آمده بود دانه به دانه حال و احوال، ساعت 10 شب بود، يك دفعه به ما گفتند كه ايشان وارد شده، بريم بر سر ميز شام، ما كه بلند شديم برويم سراغ ايشان حال و احوال كنيم، ديديم ايشان آمد سمت ما، يك خوش و بش اوليه كرديم و ايشان در همان جا اظهار علاقه كرد كه بنشيند با هم چند دقيقه‌اي صحبت كنيم، حالا همه‌ي سران نشسته‌اند آنجه، يك دفعه ايشان چنين چيزي گفت، نشستيم آنجا، تمام تلويزيون‌ها نشان مي‌داندند كه تمام سران ايستاده‌اند، ايشان اصرار كه بيا بشينيم يك گپ برادرانه‌اي بزنيم، مي‌گفت اين اصلا براي همه‌ي مهمان‌ها عجيب بود، مي‌گفت من اينها را فضل الهي مي‌ديدم، به خصوص صدا و سيماي عربستان روز اول كه رفتيم اصلا پوشش خيلي كوچكي از اخبار ايران مي‌داد و حتي صحنه‌هاي ورود را خيلي پوشش نمي‌داد، اما در آن موقع كه با پادشاه عربستان نشسته بوديم كل تبليغات براي ايران شروع شد، كه ايران اين طور است و آن طور است، گفت جالب بود كه بعد از اين ديديم دانه دانه تمام سران كشورهاي اسلامي دارند به پيش ما مي‌آيند و اصرار دارند كه ما به كشورشان برويم، اصلا اصرار دارند كه ما 10 دقيقه با آنها حرف بزنيم، اين خيلي مهم است. بعد مي‌گفت وقتي سخنراني ما تمام شد، يك موجي از شادي در بين تمام روساي كشورها ايجاد شد، حالا اسم نمي‌برم، ايشان در جلسه اسم بردند، حتي بعضي‌ها را اسم بردند كه خدا مي‌داند اصلا آدم باورش نمي‌شود، اينها آمده‌اند پيش من و گفتند كه خدا خيرت بدهد، تو آبروي ما مسلمان‌ها را خريدي، تو هويت دادي به اسلام، تو حرف درد دل ما را زدي، حتي آنها كه بر حسب ظاهر با امريكا رابطه دارند. از چند تا كشورها اسم بردند كه وقتي همراهان آن كشورها وقتي رهبر آن كشور حرف مي‌زدند، خودشان هم كفي نمي‌زدند، مي‌گفت وقتي كه ما صحبت كرديم، همه مشت‌ها گره كرده، حالت هم مرگ بر امريكا و هم درود بر شما. مي‌گفت با اين حالت از ما استقبال كردند و خدا مي‌داند ايشان در صحبت‌هايش اين بود كه اصلا محوريت كنفرانس رفت به سمت اين كه جمهوري اسلامي چه مي‌گويد. بعضي از بندهايي كه در قطعنامه قرار بود بيايد، اصلا حذف شد و كسي جرات نكرد وارد آن وادي‌ها شود و بعد بخش‌هايي در آن گنجانده شد از جمله اين كه حمله به يكي از كشورهاي اسلامي، به مثابه حمله به همه‌ي آنهاست. البته شايد اين عملي نشود، اما مهم اين است كه حضور ايران باعث شد كه يك وحدتي بين آنها با محوريت ايران اسلامي شكل بگيرد. آن هم توسط يك رييس جمهور بسيجي، اينها را گفتم كه شما به بسيجي بودنتان افتخار كنيد. رييس جمهور همين آرمان‌خواهي بسيجي كه شما داريد، استكبار ستيزي و عدالت‌محوري را در جهان مطرح مي‌كند و اينگونه مورد استقبال جهان اسلام قرار مي‌گيرد. ايشان قسم مي‌خورد و مي‌گفت كه يكي از سران آن كشورها به پيش من آمده بود و اصرار كه آقا تو را به خدا بيا به كشور ما، گفته بود كه طبق روابط ديپلماتيك، قبلا رييس جمهور قبلي ما آقاي خاتمي به آن كشور آمده است، حالا شما بايد بياييد، مي‌گفت گفته نه، شما بايد بياييد، يعني حضور رييس جمهور ما براي آن رييس جمهور افتخار مي‌آفريند و قدرت آن را بالا مي‌برد، الان اين جايگاه جمهوري اسلامي است.
دكتر زاهدي تاكيد كرد: انشاالله با وحدتي كه بين ما ايجاد خواهد شد ما مي‌توانيم پرچم دار آرمانخواهي جهان اسلام در دنيا باشيم، همين‌هاست كه مقدمات ظهور امام زمان (عج) را فراهم مي‌كند. جالب بود كه ايشان مي‌فرمودند اتفاقاتي در اين كنفرانس افتاد كه حقانيت ما را نشان مي‌داد. ايشان مي‌گفت كه به زيارت خانه‌ي خدا رفتيم، شاه عربستان اصرار داشت كه من شانه به شانه‌ي ايشان راه بروم، اينها خيلي مهم است، بعد در طوافي كه انجام مي‌داديم، من عقب افتادم، چون مي‌گفت بعضي‌ها مي‌خواهند بروند و دنبال ايشان باشند و تصويرشان در تلويزيون پخش شود، خلاصه بعد ديگر طوري شد كه به ايشان رسيديم و به اتفاق هم از آن منبري كه وارد داخل بيت كعبه مي‌شود بالا رفتيم، و جالب بود در طواف، آنجا كه برد يماني هست و آنجا كه بانو بنت اسد وارد خانه‌ي خدا شد و بحث امام علي، همان بسيجي كه اشاره شد، مي‌دانيد كه آنها نه تنها مكروه، بلكه اصلا فعل حرام مي‌دانند كه آن قسمت را ببوسند، ماموران هم ايستاده‌اند كه اگر كسي ببوسد او را مي‌زنند، رييس جمهور ديشب مي‌گفت براي اولين بار در طواف‌هاي اوليه ايشان(پادشاه عربستان) دست مي‌كشيد به آن محل، در طواف هفتم، رفت و آن محل را بوسيد، بوسيدن آنجا[به عقيده آنها] يعني آدم كافر است، ولي خود پادشاه عربستان رفت و بوسيد و تلويزيون‌ها نشان دادند، همان كاري كه قبلا ما مي‌كرديم و به ما خرده مي‌گرفتند كه اينها نجس هستند. مي‌خواهم اين را عرض كنم كه انتخاب كنيد، البته اين به آن معنا نيست كه نقادي را فراموش كنيد، نه؛ شما بايد واقعا به عنوان نيروهاي مخلص انقلاب، نقادي منصفانه را داشته باشيد، اگر شما به ما اشكالاتمان را نگوييد، چه كسي بگويد، ولي در كنار آن، اين غرور و افتخار ملي و اعتقادي خود را در نظر بگيريد و اين پيام را به همه‌ي دانشگاهيان برسانيد، موقعيت ما در جهان اسلام اين است.

جامعه 3

احتمالا این آخرین جامعهء امروز خواهد بود:
فیلم قدمگاه که بر پردهء سینما ها بود, قرار بر این شد که برویم سینما فلسطین, سه نفر بودیم, بلیط نرسید, عابری گفت سینما بلوار هم همین فیلم را نمایش می دهد. رفتیم, بلیط هم داشت.
داخل سینما به کارگاه ساختمان سازی بیش تر شباهت داشت تا به سینما, وارد سالن هم که شدیم, تیرک هایی دیواره های کنار سالن را نگه داشته بودند, پردهء سینما هم گوشه نداشت! (این شوخی بود, ولی واقعا خط هایی روی پرده بود که عملا تصویر خوب نداشتی). صدا هم که افتضاح. ردیف های صندلی ها هم آن قدر به هم فشرده بود که اگر بلایی از آسمان نازل می شد امکان فرار حتی یک نفر هم نبود.
از سینما که بیرون آمدیم, نه ما اعتراض کردیم نه دیگران, هیچ کس, همان موقع من کمی به دوستانم غر زدم ولی آن ها نشنیده گرفتند و گذشت. به گمانم آن سینما هنوز هم فیلم پخش می کند و هنوز هم به همان وضعیت! شاید هم نه درستش کرده باشند.
بهتر نبود که دست کم, ما سه نفر به نشانهء اعتراض از چنان سالنی بیرون می آمدیم و پولمان را هم پس می گرفتیم؟ می دانید که ما برای حرکت های دسته جمعی سرمان درد می کند کافی است کسی چیزی بگوید تا همه دنبالش بروند. کاش این کار را کرده بودیم.
اگر کسی از سرنوشت این سینما خبری دارد خوش حال می شوم بدانم.

جامعه2

از کودکی وقتی کلمهء تجاوز به عنف را می شنیدم, گمان می کردم که این عنف چیزی است در مایه های عفاف و حیا و شرم و این ها که یعنی کسی را بی حیا کرده اند و این ها! تا این که بزرگ شدیم و معنی آن را فهمیدیم! برایم جالب بود که بدانم مگر تجاوز بدون عنف! هم می شود؟ یعنی کسی خودش دلش بخواهد که به او تجاوز کنند, آن هم بدون عنف؟؟ تا امروز که چشمم به جمال صفحهء شهر روزنامهء وزین شرق, روشن شد.
تجاوز به عنف شدید! تجاوز به عنف در حد شدید

خوب حالا, این چه ربطی به جامعه دارد؟ به نظر من خیلی زیاد, در جامعه ای که کلماتش وارونه استفاده می شوند, آن هم نه فقط توسط عوام, بل توسط خواص بیش تر, همه چیز وارونه می شود.

جامعه1

شاید خیلی به نکات ببعدی ربط نداشته باشد اما به عنوان اولین مطلب این ستون انتخابش کردم.
آخرین دولت مکرم, اولین دولت بعد از انقلاب است که در آن روز دانش آموز و روز دانش جو, دو روزی که برای این انقلاب به عنوان نقطهء عطف ثبت شده اند, نداشته.
جالب نیست؟
روز دانش آموز به دلایل امنیتی به روزی دیگر موکول شد! و روز دانش جو به بهانهء آلودگی هوا, تعطیل!
کوروش آسوده بخواب, که ما هم خوابیم.

December 12, 2005

برای دل تنگود

می نویسم برای تو, خودم,
چه فرق می کند, من که هنوز نشناخته امت!
.
دلت را بردار و برو
به هر کجا که می خواهد یا نمی خواهد
خواب می بینی
و اندوهگین می شوی
یا شاد
فرقی نمی کند
بیدار که می شوی باز اندوه است و
دیگر هیچ
خاکت را به سکوت آغشته اند
پس خموش
خموش
...

جامعه

سعی می کنم از این به بعد ستونی این جا باز کنم و در مورد مشکلات ریز و درشتی که هر روز در این مملکت با آن روبه رو می شویم, اما از کنارش می گذریم بنویسم, شاید فرجی شد!!

حسینیه ارشاد

زمان کمی آن جا بودم. اما حرف ها همه از جنسی بود که باید پیش ترها گفته می شد, شاید چنان اتفاقی نمی افتاد.
اما
ما همیشه دیر بیدار می شویم.
همیشه دیر
...

معکوس

شمارش چپه! آغاز شده. کم روز دیگر این جایی و من باز سفیدی را از نزدیک حس می کنم.
سفرت به خیر

December 11, 2005

انسانیت هنوز نمرده!

دایی یکی از هم کارانمان در جریانات هفتهء پیش فوت کرد.
او نه از سرنشینان هواپیما بود, نه از ساکنان شهرک توحید. هنگام تماشای صحنه های مربوط به هواپیمای سی-130 از درد و رنج سکته می کند.
شاید هم انسانیت با ایشان مُرد, نمی دانم.
...

کشتی ایرانی در خلیج فارس غرق شد

۲۰ آذر ماه ۱۳۸۴ ساعت : ۴۲ , ۰۴ خبرگزاري انتخاب : 12 نفر از خدمه کشتی سارا که در آبهای خلیج فارس دچار حادثه شده بود، توسط گروه امداد و نجات بنادر و کشتیرانی خوزستان نجات یافتند. به گزارش "مهر" ، مقارن ساعت 22:00 مورخ 17/9/84 کشتی ایرانی سارا با 3049 تن رول آهن از بندر امام خمینی(ره) به مقصد امارات در حرکت بود که هنگام خروج از خور موسی با برخورد به کشتی مغروقه اپی جی آمبیکا تعادل خود را از دست داد و غرق گردید. کشتی 86 متری فوق دارای 12 نفر خدمه اتیوپیایی ، هندی و ایرانی بوده که پس از وقوع حادثه 11 سرنشین آن از کشتی خارج و کاپیتان کشتی توسط یک فروند قایق عبوری به ایستگاه راهنمایان بندر در خور موسی مراجعه و درخواست نجات جان بقیه سرنشینان را اعلام می دارد. این گزارش می افزاید: مرکز کنترل و مراقبت اداره کل بنادر و کشتیرانی استان خوزستان مستقر در بندر امام خمینی اقدام به اعزام شناورهای امداد و نجات سریع السیر و اقدامات ایمنی دیگر در منطقه حادثه می نماید که خوشبختانه در ساعت 10:30 روز جمعه 18 آذرماه ، 11 نفر خدمه شناور توسط نیروهای امداد و نجات نجات یافته و برای اقدامات قانونی به بندر امام خمینی(ره)منتقل گردیدند. در حال حاضر حال همه 12 سرنشین شناور خوب می باشد.

سیبستان- واقعيت و افسانه در سقوط

سوسن شريعتی در سرمقاله شرق يکشنبه نکات در خور تاملی در باب اضطرار و تکنيک مطرح کرده است: "مى بينى چه مى شود؟ تكنيك غربى كه به دست انسان شرقى بيفتد مى شود رسيدن به سرحدات اضطرار، هشدار. ماشين دارى اما هوا نه. كوه دارى اما ديده نمى شود. جاده دارى اما تنگ است. اتوبان دارى اما مى شود پياده رو. آپارتمان دارى اما مى شود «فرود»گاه. قرار است زودتر برسى اما شايد هرگز نرسى. احتمال نرسيدنت بيشتر است: يا ذوب مى شوى در يك لحظه پرواز، يا پودر مى شوى و «چيز موهومى» از تو به خاك سپرده خواهد شد."
....
ادامه در سیبستان

December 9, 2005

مرید شیخ حسن تبریزی را دیدند که در بیابان سرخوش و برهنه چرخ زنان می رفت و می گفت:
چه خوش است بی شیخی, چه خوش است بی مسئولیتی
...

سرزمين بي قصه

الف نون
جادو

December 8, 2005

چه کسی جز ما؟

حالا می توانم دسته بندی کنم, ما-مردم-:
1- برای رسیدن به مقصد سوار ماشین های قراضه ای می شویم که راننده هاشان تصور می کند بهترین ماشین با ضریب اطمینان بالا را دارند و چنان می رانند که انگار رالی است و در انتهای خط جایزه نصیبشان خواهد شد.
2- سوار اتوبوس هایی می شویم که می بینیم یک طرف آن کاملا به زمین چسبیده و اصلا به این فکر نمی کنیم که آیا این اتوبوس می تواند این همه آدم را به مقصد برساند( حتما گاهی دیده ایم که مسافران اتوبوس شرکت واحد در بزرگ راه ها سرگردانند, چرا که دیگر قادر به حرکت نیست.)
3- جانمان را به دست موتورسوارانی می سپاریم که لایی می کشند و به هر حیله ای شده می خواهند زودتر به مقصد برسند.
4- سوار قطارهایی می شویم که زمان رضاخان خریداری شده اند و تا به حال جان می کنند.
5- سوار هواپیماهای اسقاطی می شویم که گاهی حتی خلبان هم حاضر نیست سوار آن شود!

پس گناه این ها فقط به گردن مسئولان بی مسئولیت این مملکت نفرین شده نیست. گناه از خود ما هم هست. چند بار تا به حال وقتی اتوبوسی را با این وضعیت دیده ایم, سعی کرده ایم از حقوق خود دفاع کنیم و حداقل کمی صبر کنیم تا حقوقمان را گوشزد کرده باشیم و منتظر اتوبوس بهتری شویم, به کجا اعتراض کرده ایم که این وسایل نقلیه نمی توانند حافظ جان ما باشند؟!
کرور کرور می میریم و باز فردا همان هستیم که بودیم, هیچ کداممان نمی پرسیم چرا؟ فقط کمی تاسف می خوریم, عصبانی می شویم, فحش می دهیم و باز فردا سوار همان وسایلی می شویم که دی روز جمعی از ما را راهی آن دنیا کرده بودند.
شهید می شویم و مسئولان به خوبی از ما یاد می کنند و به خاطرمان می آورند که باعث شده اند کنج خانه نمیریم. چرا که وقتی زنده بودیم اعتراضی نکرده بودیم!!!

December 7, 2005

15آذر روز...

یادداشت علی قدیمی

قصور؟!

از دی روز تا به حال دراین فکرم که آیا این کسانی که از ما بودند و حالا نیستند, خودشان هم مقصر نیودند؟ گیرم اندکی, اما چرا وقتی خلبان اول حاضر به پرواز نمی شود, آن ها که فهمیده اند, حاضر می شوند با خلبان بعدی که گویا صلاحیت پرواز با سی-130 را هم نداشته پرواز کنند.( او یک سروان بوده!). آیا خودمان هم نسبت به جانمان بی اهمیت نشده ایم؟ آیا مسئولیت مان را حداقل در مورد نزدیکانمان فراموش کرده ایم؟ اگر کمی فقط کمی به حرکت خلبان اول دقت می کردند, شاید امروز در میانمان بودند
نمی دانم, فقط می دانم که خسته ام و این نوشته پر از غلط است, اما هم چنان فکر می کنم و به جایی نمی رسم.
...
...
...
ب.ت: سی-130 هواپیمای قدرمتندی است که چهار موتور دارد, اما در صورت بروز مشکل حتی می تواند با یک تا دو موتور هم به پرواز ادامه دهد. این چه مرگش بوده که .......

December 6, 2005

Flying

started a search to no avail
a light that shines behind the veil trying to find it
and all around us everywhere
is all that we could ever share if only we could see it
feel there's truth that's beyond me
life ever changing weaving destiny

and it feels like i'm flying above you
dream that i'm dying to find the truth
seems like your trying to bring me down
back down to earth back down to earth

layers of dust and yesterdays
shadows fading in the haze of what i couldn't say
and though i said my hands were tied
times have changed and now i find i'm free for the first time
feel so close to everything now
strange how life makes sense in time now

and it feels like i'm flying above you
dream that i'm dying to find the truth
seems like your trying to bring me down
back down to earth back down to earth
back down to earth back down to earth

تسلی, تسلیت, تسلیم

و باز می میرند و کسی نیست که بگوید چرا؟ کسی نیست که بگوید مشکل از کجا بوده؟ و ما هم چنان همان جایی هستیم که بودیم, برای ما داشتن انرژی هسته ای مهم تر از حل مشکلات کوچک است. ما بلد نیستیم سنگ های کوچک را برداریم. اما باید سنگ های بزرگ تری داشته باشیم. گیرم که فردا نیروگاه هسته ای برود هوا, جان مردم چه ارزشی دارد.

مه

هوای غبارآلود شهر را اشغال می کند و ما فراموش می کنیم رنگ آسمان را
سیاست اشغال می کند ذهنمان را و ما فراموش می کنیم خودمان را
زندگی مان تحت اشغال است, دود و زور

فریادی تا آسمانی دیگر
تا رهایی که هیچگاه نخواهد آمد
**
فریادی تا مرگ

December 5, 2005

خانه ای هست در این شهر به وسعت مهربانی.
به وسعت آن جایی که احساس غربت نکنی و بتوانی روزها و روزها در آن به سر بری, با مهربانانی که ...
بی جهت نیست که آن سوی دنیا تاب نمی آوری
...

شاید یکی از راه حل های معضلی به نام ترافیک و آلودگی این باشه که ماشین های تک سرنشین رو توی ساعت های خاصی از روز جریمه کنن!
با کم کردن این همه ماشین تک سرنشین از بار ترافیکی, که هر روز توی این شهر این ور و اون ور می رن و اگه خوب دقت کنیم می بینیم که واقعا کار خیلی مهمی ندارن!! عملا کلی به تمیز شدن هوا کمک کردیم

December 4, 2005

نشسته ام و می خوانم آن چه را خواندنی نیست.
ایستاده و می بینم آن چه را دیدنی نیست.
خوابم خواهد برد آیا؟
جادو
مظنونین همیشگی

December 3, 2005

زمزمه می کنم همان ترانهء پسر شجریان را, که اول بار با هم شنیدیمش,
بدون کلام زمزمه می کنم, این جا کلامی نیست.
و سکوت را
و خانه را می چینم دوباره به همان شکل که بود, در ذهنم
...

December 1, 2005

"خیال کن در کار آفریدن اساس سرنوشت بشر هستی, با این هدف که در پایان آدمیان را سعادتمند سازی و عاقبت به آنان صفا و آرامش بدهی, اما لازمه اش این باشد که یک موجود ریز نقش را- بگو همان کودکی که با مشت به سینه می کوبید- تا پای مرگ شکنجه بدهی و آن بنا را بر شالودهء اشک های قصاص نشدهء او بنا
کنی, آیا می پذیری که بنا را با آن شرایط پی بریزی؟ "
قسمتی از برادران کارامازوف- داستایوسکی