به ياد ناديا انجمن
نان من به شعر درى مى ماند
كه سحر، آتش آن را مى افروزم
مايه اش را از روياهايم مى گيرم
و ميان خواب و بيدارى مى ورزم
گندمش از خاك توس است
كه فردوسى تخم آن را افشاند
و خشخاش از دره ى يمگان
كه ناصرخسرو بوته ى آن را بنشاند
و ريگش از كرانه ى آمودريا
كه رودكى آن را چون پرنيان خواند
و هيمه اش از نيستان بلخ
كه مولوى در آتش عشق آن ماند
اما وقتى كه از تنور درش مى آورم
به نان سنگك مى ماند
و شكل زنى را دارد پيچيده در چادر
كه بى صدا فرياد مى زند:
«اين منم، شاعر گل دودى
كه ناشوهرم در هرات پرپر كرد»
نان من به شعر درى مى ماند
كه به بوى ناديا آغشته است
اگر آن را داغ داغ مى خواهى
دست در آتش كن
۱۵ نوامبر ۲۰۰۵
No comments:
Post a Comment