یک وحید دلش تنگ می شود. برای کسانی که هیچ وقت نقش مهمی در زندگی اش بازی نکرده اند. برای کسانی که هم چون رهگذری آمده اند و رفته اند. خوب می فهمم این را. اما من دلم سنگ شده. شاید این دل تنگ شدن مخصوص کسانی است که رفته اند و از دور به تصاویر نگاه می کنند. من اما هم چنان ایستاده ام همان جایی که همیشه بوده ام و گیج و گنگ به دنیایی خیره شده ام که هیچش از آن من نیست. حتی خودم. دل تنگی دیری است که از این خانه رخت بربسته
April 29, 2007
April 28, 2007
طرح خوشک
کچل کردن توی فیلم های مملکت اشکالی نداره و کچل ها به راحتی می تونن بدون حجاب در مکان های عمومی رفت و آمد کنن.
چطوره همه با هم کچل کنیم؟
چطوره همه با هم کچل کنیم؟
April 24, 2007
برای تو
می دونی هر چه قدر هم که بگم و هر چه قدر هم که واقعا تکیه ای وجود داشته باشه من نمی تونم اونی باشم که باید. به من نمی شه تکیه کرد. خونهء فسقلی من پناهگاه امنی نیست! می دونی؟ وقتی ناراحت بشه و اون یکی سر کار باشه خونهء من جای خوبی نیست واسه راه کج کردن ، حتی اگه سفارت چسبیده باشه به دیوار خونه. من این جا نمی دونم چی کار باید بکنم و هیچ کس نیست بهم بگه چرا؟!
چرا؟
چرا؟
Labels:
زندگی
April 23, 2007
April 22, 2007
هم ذات پنداری کودکانه
تونل های مخوف. زندگی پر مشقت، دستور پشت دستور، موجودات غول پیکری که فقط زورشون به مورچه های کارگر می رسه، کار، کار، کار، همه اش فقط برای ملکه ای که هی بزرگ و بزرگ تر شه و هی بچه کنه.
چقدر زندگی ما شبیه زندگی مورچه هاست.!! از بچه گی زندگی مورچه ها برام عجیب و جذاب بوده و حالا می فهمم چرا
چقدر زندگی ما شبیه زندگی مورچه هاست.!! از بچه گی زندگی مورچه ها برام عجیب و جذاب بوده و حالا می فهمم چرا
April 18, 2007
April 12, 2007
تغییر
بچه های امروز زود بزرگ می شوند و یادشان می رود که بادبادک چیز خوبی است و می شود بازی کرد. بچه های امروز زود بزرگ می شوند و یاد می گیرند که محاسبه گر باشند و زندگی را چون بازی شطرنج ببینند.
چه بر سر دنیا می آید با این سرعت عجیب. با این سرسام
با این تنهایی و دوری
.
.
.
من می خواهم پیاده شوم
Subscribe to:
Posts (Atom)