April 22, 2008

پسرک و من توی آسانسور بودیم، پنج طبقه فرصت داشتیم که به هم دوست بشیم و اون هی به من لبخند می زد.
پرسیدم:
- داشتی چی بازی می کردی؟
=رفته بودم پیش دوستم. شما خارجی هستین؟
-نه! مگه نمی بینی فارسی حرف می زنم؟ من ایرانی ام
=آخه یه جوری هستین( و خندید)

رسیدیم
با هم دوست شدیم، به همین سادگی

3 comments:

Anonymous said...

آخی چه مهربون:)

Anonymous said...

تازه پسرک خبر نداره که من به شما گفتم بعضی آب پرتقال ها مزه ی زهرمار می ده و بعد ما با هم دوست دوست شدیم.
قاصدک

Anonymous said...

شاید تو همونی باشی که تا چشمهام تو چشمهات افتاد دوتو برگردوندی و بعد.. ما بازنده ی تقدیر شدیم. کاش بیشتر مینوشتی .. منتظرت هستم به وبلاگم بیا.. غریبه ام نخواهی یافت..