December 29, 2002
من می گويم هميشه همان لحظه اتفاق می افتد که فکر می کنی، همان دم که فکر می کنی اتفاقی نيست، اتفاق خود را به تو می رساند و تو دربست در اختيارش خواهی بود، من مدام به جبری می انديشم که فراری از آن متصور نيست.
به حرشع گفتم باران که ببارد عادت خواهی کرد به گريستن در باران و اشک های تو بارانی خواهد شد هم چون تمام باران ها، خنديد؛ او عادت را نمی فهميد.
و چه بلند است اين "ر" ميان حرشع که مرا به حقارت تكرار وا می دارد.
تکرار
به حرشع گفتم باران که ببارد عادت خواهی کرد به گريستن در باران و اشک های تو بارانی خواهد شد هم چون تمام باران ها، خنديد؛ او عادت را نمی فهميد.
و چه بلند است اين "ر" ميان حرشع که مرا به حقارت تكرار وا می دارد.
تکرار
December 28, 2002
December 27, 2002
December 26, 2002
December 25, 2002
توی تاکسی که می شينم. هزار تا کيسه و کوله و غيره رومه. زمستون هم که هست و کلی لباس هم تنمه.
به نسرين می گم حالا کی می تونه اين جوری به موبايل جواب بده اگه زنگ بزنه.
هنوز جمله ام تموم نشده که زنگ می زنه.
به هر جون کندنی هست ولی درش می يارم از جيبم و ووووووووووووووووووای
افرا
واای. سلام و نمی دونی چه قدر خوش حال کننده اس صدای عزيزترين عزيزات رو بشنوی.
چه قدر من دوستت دارم.
به نسرين می گم حالا کی می تونه اين جوری به موبايل جواب بده اگه زنگ بزنه.
هنوز جمله ام تموم نشده که زنگ می زنه.
به هر جون کندنی هست ولی درش می يارم از جيبم و ووووووووووووووووووای
افرا
واای. سلام و نمی دونی چه قدر خوش حال کننده اس صدای عزيزترين عزيزات رو بشنوی.
چه قدر من دوستت دارم.
December 22, 2002
خواب.
به وبلاگ دوستم ايستاده بی چشم فکر می کردم. به اين که وبلاگ نوشتن من هم چون گذران عمرم است. بی هدف. بی سرانجام. در هم ريخته و آشوب.
اما وبلاگ او هدف مند. پر از مطالب به درد بخور و با نثری دوست داشتنی.
چه قدر من شهرزادم.
خيلی زياد بيش تر از هر شخص ديگری....
کاش کمی ترتيب در ذهنم پديد می آمد...
به وبلاگ دوستم ايستاده بی چشم فکر می کردم. به اين که وبلاگ نوشتن من هم چون گذران عمرم است. بی هدف. بی سرانجام. در هم ريخته و آشوب.
اما وبلاگ او هدف مند. پر از مطالب به درد بخور و با نثری دوست داشتنی.
چه قدر من شهرزادم.
خيلی زياد بيش تر از هر شخص ديگری....
کاش کمی ترتيب در ذهنم پديد می آمد...
خيلی وقته که ذهنم رو اشغال کرده. ولی نمی دونم چه جوری می شه گفتش. اصلا می شه گفت يا نه؟
می گم حالا فقط يه جمله.
اين همه پليدی و زشتی از کجا اومده اگه همه از يک واحدن! اينا تکه هايی از خودش نيستن که اين جوری می زنه بيرون؟ اين جوری می ريزه که خودش رو خالص کنه؟
يا....
شايد يه وقتی بيش تر نوشتم در اين مورد...
می گم حالا فقط يه جمله.
اين همه پليدی و زشتی از کجا اومده اگه همه از يک واحدن! اينا تکه هايی از خودش نيستن که اين جوری می زنه بيرون؟ اين جوری می ريزه که خودش رو خالص کنه؟
يا....
شايد يه وقتی بيش تر نوشتم در اين مورد...
December 18, 2002
December 14, 2002
December 13, 2002
December 12, 2002
از شرکت می زنم بيرون. عصر پنج شنبه است. آسمون ديوونه ام کرده. به سه نفر زنگ می زنم. دوتاشون با دوستاشون بيرونن. يکی شون خونه نيست. همين جوری سر به هوا تا پارک وی رو می يام. پياده. گاهی متوجه می شم که چپ چپ بهم نيگا می کنن. کاريشون ندارم اگه سرشون رو يه کم بالا بگيرن اونام حتما سر به هوا می شن.
سوار تاکسی می شم و انتهای ولنجک پياده می شم. راه. راه. راه. نقاشی روی برف. آواز. دويدن. پرواز...
و بر می گردم. هوا داره تاريک می شه. تا پمپ بنزين ولنجک پياده توی برف. برف می ياد. وای. کودک شده ام. يادم می ياد اما اون وقتا گاهی ديگه سرما منو می کشت و فقط کرسی هميشه گرم خونمون بود که گرمم می کرد و مادرم که مهربان ترين روی زمينه و شايد حتی آسمون...
پر از احساسی خوبم و دلم می خواد به اشتراک بذارم اين احساس رو. هيچ کسی نيست اما. فقط فکر ابر مهربونم و سفيدی هميشگی ام باهامه. احساسم رو با تخيلاتم به اشتراک می ذارم.
چه قدر می تونم الان مهربون باشم با همهء کسانی که می شناسم و نمی شناسم. اما اين جا که کسی نيست....
برف. برف. برف.
سوار تاکسی می شم و انتهای ولنجک پياده می شم. راه. راه. راه. نقاشی روی برف. آواز. دويدن. پرواز...
و بر می گردم. هوا داره تاريک می شه. تا پمپ بنزين ولنجک پياده توی برف. برف می ياد. وای. کودک شده ام. يادم می ياد اما اون وقتا گاهی ديگه سرما منو می کشت و فقط کرسی هميشه گرم خونمون بود که گرمم می کرد و مادرم که مهربان ترين روی زمينه و شايد حتی آسمون...
پر از احساسی خوبم و دلم می خواد به اشتراک بذارم اين احساس رو. هيچ کسی نيست اما. فقط فکر ابر مهربونم و سفيدی هميشگی ام باهامه. احساسم رو با تخيلاتم به اشتراک می ذارم.
چه قدر می تونم الان مهربون باشم با همهء کسانی که می شناسم و نمی شناسم. اما اين جا که کسی نيست....
برف. برف. برف.
December 11, 2002
December 10, 2002
December 9, 2002
همان هميشگی
پانته آ بهرام پديده ای است که هنوز کشف نشده.
دکور به غايت زيبا. خصوصا آن پنجرهء رو به خيابان و پرده هايی که می افتند.
و شايد کمال اين اثر، آن جاست که با کلماتی عادی و جملاتی کاملا ساده همه چيز در نهايت آن بيان می شود. آن جا که نويد تنها دغدغه اش اين است که چه گونه از پله های هواپيما بالا خواهد رفت!
ظاهرا تا آخر آذر بيش تر وقت برای ديدن اين تئاتر ريما رامين فر نيست.
پانته آ بهرام پديده ای است که هنوز کشف نشده.
دکور به غايت زيبا. خصوصا آن پنجرهء رو به خيابان و پرده هايی که می افتند.
و شايد کمال اين اثر، آن جاست که با کلماتی عادی و جملاتی کاملا ساده همه چيز در نهايت آن بيان می شود. آن جا که نويد تنها دغدغه اش اين است که چه گونه از پله های هواپيما بالا خواهد رفت!
ظاهرا تا آخر آذر بيش تر وقت برای ديدن اين تئاتر ريما رامين فر نيست.
December 8, 2002
December 7, 2002
December 6, 2002
تنهايی نشسته اين جا کنار من و هی داد می زنه. می گه امان از دست تنهايی.
می گه می دونی بعضی وقتا شماها هر چی هم که داشته باشين باز دنبال يه چيزه ديگه هستين. يه چيزی که همونی نيست که دارين. از دستتون خسته شدم. ولی هنوز هستم. يادتون باشه ولی ها اگه همين جوری پيش بره، يه وقت چش باز می کنين می بينين من هم رفتم و اون وقت ديگه هيچ خری نيست که باقالی بارش کنين.
درِ گوشی بهتون بگم ها. هر شرايطی که براتون درست می کنم می گين من اون جوره ديگه اش رو می خوام.
دِِِهَه
تنهايی هی می گه مواظب من باشين. ولی بقيه رو هم ....
می گه می دونی بعضی وقتا شماها هر چی هم که داشته باشين باز دنبال يه چيزه ديگه هستين. يه چيزی که همونی نيست که دارين. از دستتون خسته شدم. ولی هنوز هستم. يادتون باشه ولی ها اگه همين جوری پيش بره، يه وقت چش باز می کنين می بينين من هم رفتم و اون وقت ديگه هيچ خری نيست که باقالی بارش کنين.
درِ گوشی بهتون بگم ها. هر شرايطی که براتون درست می کنم می گين من اون جوره ديگه اش رو می خوام.
دِِِهَه
تنهايی هی می گه مواظب من باشين. ولی بقيه رو هم ....
December 5, 2002
December 4, 2002
December 2, 2002
December 1, 2002
باران رادوست دارم. اما شرمم می آيد از همهء کسانی که کنار خيابان می خوابند. و من سقفی هست که زير آن بخسبم
باران می بارد و جشن عاطفه ها می گيرند. دل کسانی را به رحم می آورند که خود صورت با سيلی سرخ می کنند و نان شب را تقسيم می کنند با ... و آن ها روبه روی تلويزيون های خود فقط نگاه می کنند و می خندندو به تابستانی فکر می کنند که پول هايشان را بايد خرج کنند.پول های بادآورده ای که از آن ماست. از آن من وتو که ملتيم!
تف بر اين علی گويان معاويه صفت
و تف بر من که کاری نتوانم! از چه ندانم.
شعاری شد. ولی ديگه دارم خفه می شم....
باران می بارد و جشن عاطفه ها می گيرند. دل کسانی را به رحم می آورند که خود صورت با سيلی سرخ می کنند و نان شب را تقسيم می کنند با ... و آن ها روبه روی تلويزيون های خود فقط نگاه می کنند و می خندندو به تابستانی فکر می کنند که پول هايشان را بايد خرج کنند.پول های بادآورده ای که از آن ماست. از آن من وتو که ملتيم!
تف بر اين علی گويان معاويه صفت
و تف بر من که کاری نتوانم! از چه ندانم.
شعاری شد. ولی ديگه دارم خفه می شم....
Subscribe to:
Posts (Atom)