December 6, 2002

تنهايی نشسته اين جا کنار من و هی داد می زنه. می گه امان از دست تنهايی.
می گه می دونی بعضی وقتا شماها هر چی هم که داشته باشين باز دنبال يه چيزه ديگه هستين. يه چيزی که همونی نيست که دارين. از دستتون خسته شدم. ولی هنوز هستم. يادتون باشه ولی ها اگه همين جوری پيش بره، يه وقت چش باز می کنين می بينين من هم رفتم و اون وقت ديگه هيچ خری نيست که باقالی بارش کنين.
درِ گوشی بهتون بگم ها. هر شرايطی که براتون درست می کنم می گين من اون جوره ديگه اش رو می خوام.
دِِِهَه
تنهايی هی می گه مواظب من باشين. ولی بقيه رو هم ....

No comments: