December 1, 2002

باران رادوست دارم. اما شرمم می آيد از همهء کسانی که کنار خيابان می خوابند. و من سقفی هست که زير آن بخسبم
باران می بارد و جشن عاطفه ها می گيرند. دل کسانی را به رحم می آورند که خود صورت با سيلی سرخ می کنند و نان شب را تقسيم می کنند با ... و آن ها روبه روی تلويزيون های خود فقط نگاه می کنند و می خندندو به تابستانی فکر می کنند که پول هايشان را بايد خرج کنند.پول های بادآورده ای که از آن ماست. از آن من وتو که ملتيم!
تف بر اين علی گويان معاويه صفت
و تف بر من که کاری نتوانم! از چه ندانم.

شعاری شد. ولی ديگه دارم خفه می شم....

No comments: