نامه ای به مترسک دیروز, خشمین امروز:
"سلام.
این دربارهی مطلبِ مترسک در هشتمِ نوامبر است، آنجا که نوشتهای "راستی توصیه ای هم به او کردم. دانشگاه نرود. حیف است". فرض میکنم که نویسندهی آن وبلاگ (که نوشتههایش را دوست دارم) در سنی است که باید واردِ دانشگاه شود، و تو توصیه کردهای نشود.
این را میفهمم که چرا میگویی بچهها را نفرستند مدرسه، و موافق هم هستم—خودِ من هم اگر (دور باد!) بچهای داشتم، اگر امکانِ عملیاش برایم بود نمیفرستادماش مدرسه و خودم چیز یادش میدادم. اما ماجرای دانشگاه فرق میکند: نه فقط چون کسی که وارد میشود آنقدر کوچک نیست که هر خزعبلی را بتوانند در ذهناش بنشانند، که—مهمتر—چون، اضافه بر این، راهِ عملیِ دیگری نمیشناسم که آدمِ جوان بتواند در این مدتِ کوتاه (چهار-پنج سال) اینقدر دنیایش را بزرگتر کند. این آدمها نوعاً دیگر مدرسه رفتهاند، و حالا امر دائر است بر اینکه یکدفعه بیفتند وسطِ این جامعهای که گاهی خوب توصیفاش میکنی که چه متعفن است، یا اینکه چند سالی در دانشگاه باشند و چیزی یاد بگیرند و بافرهنگتر شوند. خودِ تو، شهرزاد، آیا—به هر معنایی—بهتر از این میبودی اگر مدتی در شریف نبودی؟
متوجه هستم که شاید آن که به او توصیه کردهای در وضعیتِ خیلی خاصی بوده. نگرانیِ من این است که خوانندههای خیلی جوانِ تو بخواهند ژستِ احمقانهای بگیرند و دانشگاه نروند. نمیگویم که حرفات احمقانه است؛ میگویم که میتوانم تصور کنم حرفات باعث شود آنها دانشگاه نروند بدونِاینکه دلیلهای تو را شنیده باشند و فقط از این حالتِ گفتنِ تو خوششان آمده باشد، و این احمقانه است.
دلیلهایت را یک وقتی برایشان بگو.
خودت را مقید نکن که به من جواب بدهی.
شاد باشی،
www.annette.persianblog.com"
No comments:
Post a Comment