May 25, 2006

دروغ

دروغ مي گوييم، رانده مي شويم، حتي از خودمان، حرفي نمي زنيم، تلنبار مي كنيم حرف ها را و به سكوت متهم مي شويم، همين سكوت آيا دروغي بيش نيست؟ دروغي كه به خود مي گوييم و تنها براي خودمان نگه اش مي داريم؟
احساس مي كنم از ازل اين داستان بوده، انسان ها از ازل همين گونه بوده اند و تا ابد همين طور خواهند ماند، چيزي اما فرق كرده، زمان كوتاه شده، همه چيز با سرعتي باور نكردني تمام مي شود و جاي اش را مي دهد به اتفاقي ديگرو اين تسلسل تمام ناپذير است.
شايد در گذشته زمان آن قدر كش مي آمده و اتفاق ها آن قدر كند بوده اند كه فرصتي براي چيزهاي جديد نمي مانده.
جواب سوالم را نمي دانم، دروغ گفتن، سكوت كردن، يا گفتن حقيقت و بهاي اش را پرداختن!
اين آخري چيزي است كه با روحيهء آدم هاي محافظه كار دنياي جديد چندان سازگار نيست. از مجا مي دانم/ چوبش را خورده ام، راست گفته ام و نتيجه اش را ديده ام. دروغ گفتن هم بلد نيستم. خيلي از ما بلد نيستيم دروغ بگوييم، حتي كساني كه تصور مي كنند دروغ گويان ماهري هستند، در اغلب موارد خود را به سادگي لو مي دهند. پس مي ماند سكوت، مي ماند خوره شدن و ذره ذره تحليل رفتن، تحليل مي رويم و كسي به ما اجازه نمي دهد فرياد بزنيم آن چه را كه حقيقت است.

No comments: