May 14, 2006

Mess is Mess, Lost is Lost

کودک دست در دست بزرگ او وارد یک پاساژ شد, به کودک گفت چشم هایت را ببند و با من بیا, کودک با چشم بسته آهسته می رفت و فقط صدای کودکان دیگر را می شنید, گفت چشم هایت را باز کن,
کودک چشم هایش را که گشود از خوش حالی نمی دانست چه کند.
همه جا پر از لگو بود...
کودک چشم هایش را بسته, اما دستش در دست کسی نیست.

1 comment:

Anonymous said...

چند وقته؟