تند و تند ماشین ها را تمیز می کند و تا چرخ های ماشین را هم دست مال می کشد. هی می رود و می آید ومن نگاهش می کنم. لب خند می زند. مهربان است و صمیمی. اجازه می گیرم که عمسی بگیرم. می رود تکیه می دهد به سمند زرد و می خندد. برایم می گوید که چهار بچه دارد , دو پسر و یک دختر. و نوه هم دارد. از سیگار بدش می آید. می گوید عکس را برایش پست کنم و من می گویم دفعهء بعدی که آمدم برایت می آورم.
...
آن پیرمرد مهربان و زحمت کش لال بود.
4 comments:
من يك ايراني هستم
ميگويند عقل ايراني در چشمش است
ميگويند عقل من در چشمم است
لوگوي وبلاگ شما تايپوگرافي دارد
كساني كه از تايپوگرافي استفاده ميكنند اهل فكرند
شما اهل فكريد
و فكر نكنيد همهي اين حرفها را زدم كه بگويم: وب زيبايي داري، سر بزن، يا تبادل لينك ميكني؟
من تازه وبلاگتان را يافتم و با آن آشنا شدم. ميخواستم اجازه بگيرم شما را به ليست آناني كه هميشه ميخوانم اضافه كنم.
من تايپوگرافي با فونت ميترا را خيلي دوست دارم...
ممنون آقا کوروش. مختارید برای اضافه کردن به لیست
شهرزاد خانم عزيز.
نوشتنِ داستانِ كوتاه يكي از كارهايِ موردِ علاقهي من است و بيش از 30 سال است كه اين كار را ميكنم. نميدانم چند سال داريد اما كارتان را خوب شروع كردهايد. مضمونهايِ انتخابي شما را زياد نپسنديدم زيرا خيلي كليشهاي هستند. پيشنهاد ميكنم روزي بيش از 18 ساعت رمان بخوانيد آن وقت يك رماننويسِ بسيار خبره خواهيد شد.
برايتان موفقيت آرزو ميكنم
آقای تقی ممنون از راهنمایی تان
گاهی داستان کوتاه می نویسم. اگر به آرشیو سر بزنید حتما نمونه هایی از آن را خواهید خواند. این یکی اما قصه نبود حقیقتی بود. برشی از زندگی آدم های معمولی و کارهای معمولی شان. کتاب هم زیاد می خوانم اما نه به قصد رمان نویس شدن. لینک کتاب بغل این صفحه هست. معدودی از کتاب هایی را که خوانده ام در آن معرفی کرده ام.
باز هم ممنون
Post a Comment