سعی می کنی گم شوی. فرقی نمی کند کجا، ولی می خواهی گم شوی. تا کم تر ديده شوی، اما نمی شود.پيداست، پيداست که هستی، همان خودت که هميشه حتی بيش تر از خودت اين ور و آن ور می رود، داد می زند که : هِی صبر کن، از من که نمی تونی فرار کنی، از خودت شايد، اما از من نه.
اين طوری است که هر جا هم که بروی، قبل از تو آن جاست. خيلی قبل تر از تو، هر قدر هم که سعی کنی يه جور ديگه ای باشی، نمی شود. پس خودت را کم تر به اين در و آن در بزن، همين جا که هستی باش. همان طور که هستی.
اصلا مگه تو، طوری هم هستی؟
No comments:
Post a Comment