May 19, 2002


قبل از آن که بگيرمش، انرژی ام حداقل ممکن بود، همين که گرفتم انگار کن که ...
کاش می شد هر از گاهی چيزکی برايت بگيرم. شايد به نظر مسخره بيايد؛ اما همين که چيزکی برايت می گيرم انگار که در همين نزديکی، من آغازم.
چه قدر شادم من اکنون و چه قدر انرژی در من هست...
فردا را نمی دانم اما الان می توانم همان شعف باشم. همان هميشگی.
اين طوری دوری ات اصلا آزارم نمی دهد. هيچ چيز آزارم نمی دهد.
هميشه هم گفته ام کاش دوستی را نمی گرفتی.
من خوش حال می شوم به يک سلام.
من خوش حال می شوم به يک ...
من خوش حال می شوم.
چرا که من سنگم
و سنگ ها هم خوش حال می شوند.

No comments: