January 31, 2006

توضيح

ازاين به بعد عكس هايي كه توي فريم باشن با موبايل گرفته شدن و عكس هاي بدون فريم با دوربين.
همين.

فريم

تاتر

مثل این که دیر جنبیدم

آخرِ جشنواره

روزگار

شب می شود, به خواب می روی, هذیان می گویی
صبح می شود, بیدار می شوی, نقش بازی می کنی
زندگی هذیانی بیش نیست
هذیان خدایی که به خواب رفته است.

January 29, 2006

بازم؟

جشنواره!

بی خویشی

گم شده ام دوباره در هیاهوی این شهر
نیستند
هیچ کس نیست
همه گم شده اند
...

همین

January 26, 2006

جشنواره

فعلا همین!

فیروز

اسمش می تواند حسن باشد, حداکثر 9 ساله. پاکت پف فیلش را به بغل دستی ها و پشت سری ها تعارف می کند. تنهاست. با بغل دستی اش سلام و احوال پرسی هم می کند. می گوید منو همین جوری بدون بلیط راه می دن. او عاشق سینماست و من یاد فیلم سینما پارادیزو می افتم.

مالکیت

لاغر و لاغرتر می شود. در این گریزی که نامش زندگی است. در این اجباری که به خاطر دیگران تحمل می کند و کسی حقی برای او قائل نیست. حتی حق اشتباه کردن. چون شمع آب می شود و دیگران فقط به فکر حق نداشتهء خویش اند.
حق مالکیت چه چیز مزخرفی است!!!

January 24, 2006

سینمای زمستان! اندوه, افسردگی

جشنوارهء امسال پر برف است. اکثر فیلم ها در سرمای استخوان سوز ساخته شده اند. و همه جز اندوه چیز دیگری ندارند.
ما مردمانی اندوهگین هستیم که از جشنوارهء اندو و سرما لذت می بریم.
چند فیلمی که دیروز دیدم

January 22, 2006

جامعه15

شنبه-یک بهمن
تویوتا کریسیدا قم-11 با پلاک فرد جریمه نمی شود, در منطقهء ممنوعه!( خیابان جویبار-تقاطع زرتشت), چون راننده اش یک آخوند است.
سه پلیس در این تقاطع ایستاده اند.
!!

January 19, 2006

سفر

ميزي همين نزديكي ها، اما دور
روزي پدري، دختركش را برده بود كافه گردي
همهء كافه هاي اين شهر شلوغ را به دخترك نشان داد
و بعد رفت
سفر
...

جامعه14

هيچ تاكسي نمي ايستد! اتوبوس بعد از 40دقيقه مي رسد، پر است اما بايد به گونه اي سوار شد. سوار كه مي شوم، زني مسن كه نشسته است. غر مي زند كه راننده نبايد در ايستگاه هاي بين راه بايستد!
سوار تاكسي مي شوم، صندلي جلو، مسيرم كوتاه است، عقب ماشين دونفر ديگر هستند، يعني فقط براي يك مسافر ديگر جا هست، دو زن كه منتظر تاكسي هستند، مسيري طولاني تر مي گويند، با اين كه مي بينند يك نفر جا هست، راننده به من اشاره مي كند كه پياده شو! تا مسير شما نمي روم، و آن دو خانم را سوار مي كند.!
اگر ما كه مردم هستيم به هم احترام نگذاريم، چه كسي به فكر ما خواهد بود؟

January 17, 2006

نردبانی بی پله تا زمین

خیلی ها ایراد می گیرند. گلایه می کنند. و خیلی چیزهای دیگر.
می گویند شده ای شهرزاد نیوز. شهرزاد سیاه و هر چیز دیگر.
من اما از ابتدا گفته بودم که این جا برای دل خودم می نویسم.
شاید بگویید چرا در دفترچه ای خصوصی نمی نویسی, یا ... من اما به این فکر می کنم که خیلی از کارهای من دلیلی ندارد. این هم یکی دیگرش.
اگر کسی از خواندن حرف های بی سر و ته من ناراحت می شود, اذیت می شود و یا احساس می کند که وقتش هدر رفته, اگر اشتباها دعوت نامه ای برایش فرستاده ام, که گمان نمی کنم! آن را بسوزاند و این صفحهء پر درد و رنج را ورق نزند.
سپاس گزارم.

نفت در برابر غذا یا چه کسی از من می ترسد؟

ایران از لحاظ تولید نفت رتبهء چهارم را در دنیا دارد.
11% نفت مورد نیاز دنیا توسط ایران تولید می شود.
حالا حساب کنید چه قدر نفت ایران برای آن طرفی ها مهم است.
در صورت ادامهء شاخ و شانه کشیدن ها چه کسی بیش ترین ضرر را متحمل خواهد شد؟

January 16, 2006

اشکالی ندارد اگر کودکانمان دوباره یتیم شوند و زنانمان بیوه.
اشکالی ندارد اگر جوانانمان بی کارند و از رسیدگی زیاد! همه یا معتاد می شوند یا افسرده,
اشکالی ندارد اگر پیرزنانمان به نان شب محتاج اند و فرماندهانمان کرور کرور می میرند در هواپیماهای اسقاطی.
اشکالی ندارد اگر چند میلیون نفر بمیرند. چند میلیون معلول شوند و ...
خیلی چیزهای دیگر اشکالی ندارد.
ما نمی توانیم دو واگن پنبه و بنزین را کنار هم نگه داریم. ما نمی توانیم لوله های فرسودهء بنزین را تعمیر کنیم.
اما ما می خواهیم انرژی هسته ای داشته باشیم. این که با آن چه می خواهیم بکنیم به خودمان هم حتی مربوط نیست.
ما نمی توانیم مشکلات خودمان را حل کنیم اما برای ادارهء بهتر جهان راه حل های خیلی خوبی داریم. شوخی که نیست دو را ه حل مان دنیا را به هم ریخت. کو تا بیست تای بعدی.
...
من از این همه بی مسئولیتی بی زارم

January 15, 2006

موبایل-عکس

نور
Desktop
غروب

چای شقایق!!

January 13, 2006

...

من بايد قبول كنم ولي هنوز نمي توانم
هنوز و هميشه
تا دور راهي نيست

خيال

هميشه توي ذهن آدم داستان بهتري از آن چه به قلم مي آيد، وجود دارد.

دل تنگي

هوا تاريك شده، كي خوابم برده نمي دانم، صداي آكاردئون مي آيد.
خوابم يا بيدار هنوز نمي دانم، همين طور بيش تر مي شود، عصر جمعه است و صدا نزديك و نزديك تر مي شود.
سلطان قلبم
...

اندوه

روزهاي عجيبي را مي گذرانم. روزهاي شادي هاي كوچك و اندوه هاي ماندگار.
كِي مي رسد مرگ؟

January 12, 2006

خانم بزرگ

همين جوري

توو اين مدت چند تا فيلم ديدم، كتاب هم خوندم، اما وقت نشده چيزي در موردشون بنويسم.
همين جوري گفتم كه فكر نكنم مُردم
...

موبايل-عكس

موبايل-عكس








موبايل-عكس






قلب فشرده!

موبايل-عكس






تجارت در مترو

January 11, 2006

دور

از آن جوان از دست رفته چه خبر؟
این جمله ای از توست
از تو که همیشه برایم چون رازی سر به مُهر ماندی

راه

کاش این راه به انتها نرسد.
می رسانی ام و هِی می رسانی.
حرف می زنی, اما نگفته ها را نمی گویی. آن ها را که ته دلت رسوب کرده و گاهی بدت نمی آید با خراشی کوچک دوباره ببنی شان و بگویی شان.
کاش این راه تمامی نداشت.
اما رسیده ایم و من باید خداحافظی کنم. باید بروم. باید بروی.
تو را دوست دارم چون آب و نمک
.

آزار

کسی آزارم می دهد
کسی آزارش می دهد.
چرا آن قدر به خود حق می دهند که به این راحتی آزار دهند هر که را دلشان می خواهد!!

دختران حوا

این جا چهار نفر خوابند. چهر دختر حوا.
چهار مهربان. یکی از زر است و دیگری آتش
یکی ستاره است و دیگری گل.
گل سفید این جمع تویی. می درخشی در این شب تار, حتی اگر خواب باشی.

شادباش

دختر سفید پوشیده, سر تا پا
روی زمین نیست. گوش هایش نمی شنوند. فقط زمزمه ای و تصویری مبهم.
حالا روی زمین است. سیب را گاز زده.
دختر زیباست, به زیبایی باران
و حالا قدم در راهی گذاشته که
...
خوب زندگی کنی

January 9, 2006

...

هواپیمایی دیگر سقوط می کنند و عده ای دیگر به اجبار شهید می شوند.
...
من خفه می شوم. این طوری بهتر است
.

January 8, 2006

امپراطوری از دست رفته

بهتر نگاه کن این حادثه ها را.دیر نیست روزی که همه چیز فرو بریزد.

January 3, 2006

یک ماه گذشت و هنوز, هنوز... بگذریم

جمهوري سقوط

از

مهستي شاهرخي

هفتاد و هشت نفر بوديم

هفتاد و هشت بار بيدار شديم

هفتاد و هشت بار لباس پوشيديم

هفتاد و هشت ساک را به دوش کشيديم

هفتاد و هشت دوربين به گردن انداختيم

هفتاد و هشت بار به مادرمان گفتيم: خداحافظ عزيز

هفتاد و هشت بار به همسرمان گفتيم: خداحافظ عزيز

هفتاد و هشت بار به فرزندمان گفتيم: خداحافظ عزيز

به آنها گفتيم مي رويم به سفر

به آنها گفتيم مي رويم مأموريت

گفتيم مي رويم مانور جنگي ببينيم

گفتيم مي رويم عکس بيندازيم

گفتيم تا بندرعباس مي رويم

به آنها گفتيم: فوقش تا هفتاد و هشت ساعت ديگر

به آنها گفتيم: فوقش تا هفتاد و هشت روز ديگر

هفتاد و هشت بار به آنها گفتيم: نگران ما نباشيد

هفتاد و هشت بار به آنها گفتيم: سفر ما کاري است

هفتاد و هشت بار به آنها گفتيم: سفرمان با هواپيماي ارتشي است

هفتاد و هشت بار به آنها گفتيم: به آخر دنيا که نمي رويم

گفتيم: چشم به هم بزنيد برگشته ايم

به فرودگاه که رسيديم دو برابر شديم

باقي ارتشي بودند سرهنگ، ستوان، سرهنگ و ستوان بودند

صد و پنجاه و شش نفر بوديم و مثل هميشه به علت تأخير منتظر شديم

گفتند: سفر با صد و سي خطرناک است، هواپيماها کهنه اند و خراب... ده سقوط در چند سال اخير

خنديديم گفتيم: يا ابوالفضل

گفتند: هواپيما نقص فني دارد

خنديديم و گفتيم: نه بابا

گفتند: اشکال کمک ناوبري دارد

خنديديم و گفتيم: اين که چيزي نيست! ولي ما که ناو نيستيم

کلافه بوديم و هيچ چيزي عوض نمي شد

گفتند: نشانگر موقعيت باند هواپيما خوب کار نمي کند

گفتيم: اي بابا ما نشانگر باند هواپيما مي خواهيم چکار؟ ما که چشم مان خوب کار مي کند

گفتند: يکي از موتورهاي هواپيما خراب است

خنديديم و گفتيم: بابا که ما که نمي خواهيم برويم به آن سر دنيا، فقط همين بغل، تا بندرعباس

گفتند: خلبانش راضي نيست

گفتيم: چه ترسو! ما از اين بدترش را هم ديده ايم

گفتند: خلبان منتظر تعمير هواپيما است

گفتيم: تعمير چي؟ لابد پنچري رآکتورش اش را مي گيرند؟

صد و پنجاه و شش نفر بوديم و از صبح تا ظهر چشم به راه

بالاخره گفتيم: چقدر انتظار! چند ساعت انتظار؟ مرديم از انتظار

بيست و شش سال بود که در انتظار بوديم تا چيزي درست بشود

بيست و شش سال بود که عادتمان داده بودند با تعويض قطعه اي کوچک از سيستمي پوسيده همه چيز به کار خواهد افتاد

بيست و شش سال بود که عادت کرده بوديم با منهاي هيچ بسازيم و دم نزنيم

بيست و شش سال بود که بي صبرانه منتظر بهبودي اوضاع مانده بوديم

بيست و شش سال در انتظار تعمير قطعه اي از يک ماشين عظيم

سوار هواپيما که شديم گفتيم: يا حق

هواپيما که بلند شد همگي گفتيم: يا علي

تکان هاي شديد هواپيما را که ديديم گفتيم: يا امام

مهرآباد را که ديديم همگي گفتيم: يا حسين

صداي مهيبي شنيديم و همگي فرياد زديم: يا قمر بني هاشم

شعله هاي آتش را ديديم و گفتيم: يا ضامن آهو

موبایل-عکس





و با هر دانه اناری که نقش زدی دلم را خون تر کردی و مهربانی ات را بر دانه دانهء دلم حک کردی.
چه گونه می توان چنین سرشار از مهر بود که تو هستی؟
ماندنی
...

موبایل-عکس


این ها کادویی است از سرزمینی برفی که قاصدکی آن جاست

و این هم درختی است بر دستان من در سرزمینی دودی